جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پی: (تعداد کل: 9)
پی
(اِ) مختصر کلمهء یونانی پری فریا(1) بمعنی دایره. علامتی مختار نشان دادن رابطهء ثابت میان محیط دایره را با قطر آن. نسبت طول محیط هر دایره بقطر آن، و آن تقریباً مساوی 14/3 است و آن را بدین علامت نمایش دهند.
تاریخ عدد «پی» در شرق و غرب: همچنانکه نخستین مخترع...
تاریخ عدد «پی» در شرق و غرب: همچنانکه نخستین مخترع...
پی
[پَ / پِ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه چون: احمدچاله پی. اساروپی. امجله پی. برف آب پی. بزرودپی. بندپی. پایین رودپی. تالارپی. تجری اسپ شورپی. خانقاه پی. خشک رودپی. دروپی. راسب آب پی. راست پی. رودپی. ساری رودپی. سدپی. سیاه خان پی. سیاهرودپی. طولندره پی. علمدارپی. کلارودپی. کردپی. کلاپی. کلورودپی. کولاپی....
پی
(اِ) نام حرف «پ» یعنی باء فارسی بسه نقطهء تحتانی و آن از حروف مخصوصهء فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل؛ و ببای موحده چون تپ و تب؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون:...
پی
(اِ) نام حرف شانزدهم از حروف یونانی و نمایندهء ستاره های قدر شانزدهم و صورت آن اینست:
پی
(صوت) (بکسر اول و بیاء کشیده) آوائی است نمایندهء تعجب و شگفتی.
پی
(اِ) مخفف پیه. (صحاح الفرس). مخفف پیه که در چراغ سوزند و شمع نیز سازند. (برهان). شحم. په. وزد:
سوس پرورده پی بگداخته
خوب درمانی زنان را ساخته.
رودکی.
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی از چه پختی تو ای(1) روسپی.خجسته.
سختیان را گرچه یکمن پی دهد شوره دهد
و اندکی(2) چربو پدید آید بساعت...
سوس پرورده پی بگداخته
خوب درمانی زنان را ساخته.
رودکی.
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی از چه پختی تو ای(1) روسپی.خجسته.
سختیان را گرچه یکمن پی دهد شوره دهد
و اندکی(2) چربو پدید آید بساعت...
پی
[پَ / پِ] (اِ) قوهء مقاومت. تاب و توانایی. طاقت. پای. قوت مقاومت. تاب و طاقت. (برهان):
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایهء کارزار.فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.فردوسی.
بیاورد هر کس بر او(1) باژ و ساو
نه پی بود...
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایهء کارزار.فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.فردوسی.
بیاورد هر کس بر او(1) باژ و ساو
نه پی بود...
پی
[پَ / پِ] (اِ)(1) آنچه در زیر ستونها از زمین کنند و آن را با آهک و سنگ و جز آن استوار کنند استحکام بنا را. بنیان دیوار خانه که در زمین کنند و بخاک و آهک و سنگ استوار سازند. پایهء دیوار و بنا زیرتر از سطح زمین. بنبری....