پی
[پَ / پِ] (اِ) قوهء مقاومت. تاب و توانایی. طاقت. پای. قوت مقاومت. تاب و طاقت. (برهان):
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایهء کارزار.فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.فردوسی.
بیاورد هر کس بر او(1) باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.فردوسی.
همه پاک با هدیه و باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.فردوسی.
چرا کرده ای نام کاوس کی
که در جنگ شیران نداری تو پی.فردوسی.
چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی اندرین انجمن
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب.فردوسی.
ز چیزی که ما را پی و تاب نیست
ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست.
فردوسی.
شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زور و دم.فردوسی.
کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشته خوی.اسدی.
ط پی.
[پَ / پِ] (اِ) ریع (در گندم و آرد و جز آن). قوهء کش آمدن. کشش. چسبندگی و قوت: این خمیر پی دارست؛ چسبندگی و کشش دارد. گندمی پی دار؛ دارای قوت کش آمدن، باریع. این آرد پی ندارد؛ بی کشش است.
(1) - ن ل: بیاورد پس هر کسی.
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایهء کارزار.فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.فردوسی.
بیاورد هر کس بر او(1) باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.فردوسی.
همه پاک با هدیه و باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.فردوسی.
چرا کرده ای نام کاوس کی
که در جنگ شیران نداری تو پی.فردوسی.
چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی اندرین انجمن
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب.فردوسی.
ز چیزی که ما را پی و تاب نیست
ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست.
فردوسی.
شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زور و دم.فردوسی.
کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشته خوی.اسدی.
ط پی.
[پَ / پِ] (اِ) ریع (در گندم و آرد و جز آن). قوهء کش آمدن. کشش. چسبندگی و قوت: این خمیر پی دارست؛ چسبندگی و کشش دارد. گندمی پی دار؛ دارای قوت کش آمدن، باریع. این آرد پی ندارد؛ بی کشش است.
(1) - ن ل: بیاورد پس هر کسی.