جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مخیل: (تعداد کل: 5)
مخیل
[مَ] (ع ص) (از «خ ی ل») مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی باخال. (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود. || ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع...
مخیل
[مُ] (ع ص) ابر که آمادهء باریدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادهء قبل و مخیله شود. || (از «خ ول»)(1) سزاوار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوار و شایسته....
مخیل
[مُ خَیْ یَ] (ع ص) پنداشته شده و خیال کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل؛ ای علی غرر من غیر یقین. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ثوب مخیل؛ جامهء پاسبان(1). (مهذب الاسماء).
(1) - در دو نسخه خطی کتابخانهء سازمان...
(1) - در دو نسخه خطی کتابخانهء سازمان...
مخیل
[مُ خَیْ یِ] (ع ص) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه...