جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خم: (تعداد کل: 8)
خم
[خَ م م] (ع مص) روفتن منه: خَمَّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را پاک کردن جاروب کردن گردگیری کردن (یادداشت بخط مؤلف ||) پاک کردن چاه منه: خم البئر؛ پاک کرد چاه را || دوشیدن منه: خم الناقه؛ دوشید ناقه را || حبس کرده شدن ماکیان در قفس (بصیغهء...
خم
[خِم م] (ع اِ) بستان خالی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خم
[خُم م] (ع اِ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند در آن کنند ج، خمه || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : مرد خمش استوار بپوشد...
خم
[خُم م] (اِخ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است (منتهی الارب) - غدیر خم؛ رجوع به ذیل همین ترکیب شود.
خم
[خِ] (اِ) جراحت چرک ریم (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (شرفنامهء منیری ||) زخم دردناک (منتهی الارب ||) خوی طبیعت || مخاط خلم (ناظم الاطباء): خم چشم؛ چرک چشم (ناظم الاطباء) خیم چشم، قی ء چشم (یادداشت بخط مؤلف) مرمص کیغ قی غمص عفش (از منتهی الارب): غَبَص؛ روان گردیدن خم...
خم
[خُ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند (منتهی الارب) دَن خابیه خمره خنب خنبره (یادداشت مؤلف) : شو بدان گنج اندرون خمی بجویرودکی لعل می را ز سرخ خم برکش در کدو نیمه...
خم
[خُ] (ص) ساکت خاموش (از ناظم الاطباء).