خم
[خَ م م] (ع مص) روفتن منه: خَمَّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را پاک کردن جاروب کردن گردگیری کردن (یادداشت بخط مؤلف ||) پاک کردن چاه منه: خم البئر؛ پاک کرد چاه را || دوشیدن منه: خم الناقه؛ دوشید ناقه را || حبس کرده شدن ماکیان در قفس (بصیغهء مجهول) منه: خم الدجاج || بریدن چیزی منه: خم الشی ء || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک منه: خم فلاناً || لباس کسی را تعریف کردن و ثنا گفتن منه: هو خم ثیاب فلان || سخت گریستن منه: خم فلان || گنده شدن گوشت منه: خم اللحم || متغیر شدن شیر از بدبویی خیک (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) منه: خم اللبن متعفن شدن 1) - در ) ( شیر از تعفن جای (یادداشت مؤلف) -امثال: هو السمن لایخم، نظیر: او دریایی است که از این چیزها نجس نمیشود( 1 منتهی الارب آمده است: این مثل دربارهء مردی زده میشود که ذکر خیر از او میشود و بر او ثنا گویند بنابراین ترتیب او شخص با جمعیتی است که هیچگونه غائله ای نزد او نیست و از آنچه رنگ گرفته و پرورده شده تغییر شکل نمی دهد.