جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خلق: (تعداد کل: 9)
خلق
[خَ] (ع مص) آفریدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ابداع کردن احداث کردن ایجاد کردن : قال کذلک قال 19 ) ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاٍ مسنون و الجان / ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً (قرآن 9...
خلق
[خَ] (ع اِمص) آفرینش (از منتهی الارب) ابداع احداث ایجاد (یادداشت بخط مؤلف) : آدمیزاد زین هنر بیچاره گشت خلق دریاها و خلق کوه و دشتمولوی - خلق جدید؛ در اصطلاح صوفیان، عبارتست از: اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات (از کشاف اصطلاحات فنون) - خلق شدن؛ موجود...
خلق
[خَ] (ع اِ) مردمان (ناظم الاطباء) مردم (یادداشت بخط مؤلف) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی) این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقراخسروانی فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو...
خلق
[خُ لْ / خُ لُ] (ع اِ) خوی طبع (از منتهی الارب) نهاد سرشت خصلت مزاج طبیعت مشرب سیرت (ناظم الاطباء) : اِنک لعلی 68 ) زین دادگری باشی وزین حق بشناسی کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی منوچهری هزار بار ز عنبر شهی / خُلُقٍ عظیم (قرآن 4 تر...
خلق
[خَ لِ] (ع ص، اِ) ابر مستوی که در آن احتمال باران باشد (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خلق
[خَ لَ] (ع ص) کهنه (مذکر و مؤنث در آن یکسانست) پاره از بین رفته (یادداشت بخط مؤلف) ج، خُلقان : جبه ای داشت حسنک خلق گونه (تاریخ بیهقی) بخواندند و با آن جامهء خلق پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد (تاریخ بیهقی) نوها همه خلق شود و...
خلق
[خَ لَ] (ع مص) کهنه شدن جامه || نرم و تابان گردیدن (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خلق
[خَ لَ] (ع ص) خوش خوی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خلق
[خُلْ لَ] (ع ص) زن رتقاء؛ یعنی بسته فرج (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).