خلق
[خَ] (ع اِ) مردمان (ناظم الاطباء) مردم (یادداشت بخط مؤلف) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی) این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقراخسروانی فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانهخسروی گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوشرودکی هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ات خلق را کاتوره هاست رودکی تا کی گویی که خلق گیتی در هستی و نیستی لئیمند چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمندرودکی ز دشمن برستند خلق جهان بر او آفرین از کهان و مهانفردوسی ابا داور پاک گفتم براز که ای چارهء خلق و خود بی نیازفردوسی بدان جای سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق بیگانه بودفردوسی بیزدان بود خلق را رهنمای سر شاه خواهد که ماند بجایفردوسی ای بحری و بآزادگی از خلق پدیدفرخی پی نام و ننگند خلق زمانهفرخی از آب زنده بود خلق وز آب نیست گریز عنصری کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی منوچهری شاه جهان بوسعید ابن یمین دول حافظ خلق خدا ناصر دین امممنوچهری در دار فنا اهل بقا خلق ندیده ست از اهل بقائی تو و در دار فنائیمنوچهری همه کار جهان بر خلق راز است قضا را دست بر مردم دراز است (ویس و رامین) قوت پیغمبران معجزات آمد، یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند (تاریخ بیهقی) خدای تعالی بر خلق روی زمین واجب کرد که بدان دو قوه بباید گردید (تاریخ بیهقی) از سخاء تو ناگوار گرفت خلق را یکسر و منم ناهارزینبی یکی تن وی و خلق چندین هزار برون آمد و کرد دین آشکاراسدی باغ نیکو بیاراست از بهر خلق یزدان فردوس گوی خواهی خواهیش نام کن دین ناصرخسرو تو ای غافل یکی بنگر در این خلق که می ناخورده گشتستند مستان ناصرخسرو خلق همه یکسره نهال خدایند هیچ نه برکن از این نهال و نه بشکن خون بناحق کندن اویست دل ز نهال خدای آکندن برکنناصرخسرو روزیست از آن پس که در آن روز نیابند خلق از حکم عدل نه ملجاء و نه منجاء ناصرخسرو خویشتن را خلق مکن بر خلق برد نو بهتر از کهن دیباست مسعودسعد سلمان پس ابراهیم و اسماعیل بپرداختند از خانه و خلق را به حج خواندند (مجمل التواریخ و القصص) مرد هنرمند در میان خلق ظاهر شود (کلیله و دمنه) چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد (کلیله و دمنه) ایزد مرا میان خلق مثله و فضیحت نگردانید (کلیله و دمنه) خلق را زیر گنبد دوار دیده ها کور و خواندنی بسیارسنائی بخدا گر ز خلق هیچ آیدسنائی زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک قصاب حلق خلق بود گوسفند اوخاقانی همه دوستی ورز با خلق لیکخاقانی ز خلق گوشه گرفتم که تا همی ساید کلاه گوشه همت بچرخ دوارمخاقانی خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادودو حج خاقانی خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید (ترجمهء تاریخ یمینی) خلق بسیار از لشکر حسین در آن مصاف و معارک بقتل آمدند (ترجمهء تاریخ یمینی ) بهر حاجت که خلق آغاز کرده دری دارد چو دریا باز کردهنظامی از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق رامولوی خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دوصد لعنت بر این تقلید بادمولوی خلقی متعصب بر وی گرد آمدند(گلستان سعدی) چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو مر خلق را چرا پریشان می کنی (گلستان سعدی) طریقت بجز خدمت خلق نیستسعدی آنکه محتاج خلق نیست خداستاوحدی خلق را روی در کمالی هست بجز این خورد و خواب حالی هست اوحدی خلق محتاج و دیده ها باز است کار مردم بساز ارت ساز استاوحدی - از خلق گوشه گرفتن؛ عزلت گرفتن انزوا گرفتن - خلق چهاریاد؛ نامی است که ترکها بخود داده اند (ناظم الاطباء) - خلق عدالت؛ نامی که مردمان ایران بخود داده اند (ناظم الاطباء ||) آفریده مخلوق (منتهی الارب) - خلق آتشین؛ شیاطین جنیان (ناظم الاطباء) - خلق الله؛ آفریدهء خدا مردمان - خلق عالم؛ آفریده های دنیا موجودات فناپذیر (ناظم الاطباء ||) حاضر موجود || زائیده شده || قوم طایفه جمعیت (ناظم الاطباء).