جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه باری: (تعداد کل: 19)
باری
(1) (ع ص) باری ء. آفریدگار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). ج، بِراء. (منتهی الارب). خالق. (اقرب الموارد). آفریننده. (ترجمان علامهء جرجانی ص24). خالق و آفریننده: باری تعالی به بندگان خود رحیم است. در این صورت لفظ مذکور عربی و اسم فاعل است بمعنی خالق و با همزه (باری ء) هم...
باری
(ق) البته. حتماً. ناچار و لاجرم. (ناظم الاطباء) :
فرمان کنی یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری.رودکی.
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
رودکی.(1)
باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم. (ترجمهء تفسیر طبری).
چو رستم دل گیو را خسته دید
به آب مژه روی او...
فرمان کنی یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری.رودکی.
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
رودکی.(1)
باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم. (ترجمهء تفسیر طبری).
چو رستم دل گیو را خسته دید
به آب مژه روی او...
باری
(ص نسبی) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است(1). در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته. (از فرهنگ نظام). ستور باری مقابل، سواری. اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و...
باری
(ص نسبی) (منسوب به بار = بارگاه) بر ملوک و سلاطین اطلاق کنند. (برهان). شاه. شاهزاده. (دِمزن).
باری
(اِ) دیوار و قلعه و حصار شهر باشد. (برهان) (دِمزن) (ناظم الاطباء). بارو و باری حصار باشد. (رشیدی). در آنندراج «باری» بمعنی دیوار حصار آمده است بمعنی بارو باشد. (جهانگیری). بارو. سور و قلعه. (دِمزن). برج و حصار که بارو نیز گویند. (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب). دیوار...
باری
(ع اِ) طریق. (آنندراج). طریق و راه. (ناظم الاطباء).
باری
(ص) باریک بود. عنصری گوید :
رای داناسر سخن ساریست(1)
نیک بشنو که این سخن باری است.
(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص519). (حاشیهء فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). و گویا مخفف باریک است.
(1) - من گمان میکنم شعر مصحف است چه سخن ساری معنی ندارد. و بنابراین ظاهراً سخن ساری سخن سازی و...
رای داناسر سخن ساریست(1)
نیک بشنو که این سخن باری است.
(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص519). (حاشیهء فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). و گویا مخفف باریک است.
(1) - من گمان میکنم شعر مصحف است چه سخن ساری معنی ندارد. و بنابراین ظاهراً سخن ساری سخن سازی و...
باری
[ی ی] (معرب، اِ) بوریاء. بوری. باریاء. حصیر بافته. (آنندراج). بوریا. (مهذب الاسماء). حصیر بافته و بوریاء. جوالیقی، ذیل کلمهء بوریاء بنقل از ابن قتیبه آرد: بوریاء فارسی و باری و بوری عربیست و محشی «المعرب» می نویسد: صاحب قاموس در مادهء «ب ور» بر الفاظ مذکور کلمات: بوریه بضم...
باری
(ع ص) (نعت فاعلی از بری) تراشندهء تیر. (اقرب الموارد). تراشنده. (ناظم الاطباء) :
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمه الباری.
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندهء قلم را اراده کرده است. تیرتراش. (ناظم...
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمه الباری.
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندهء قلم را اراده کرده است. تیرتراش. (ناظم...
باری
(اِ)(1) واحد فشار است در دستگاه C.G.Sو آن فشاری است که نیروئی برابر یک دین(2) بر سطحی معادل یک سانتیمتر مربع وارد می آورد.
(1) - Barye.
(2) - Dyne.
(1) - Barye.
(2) - Dyne.
باری
(ص نسبی) منسوب به بار، که دهی است به نیشابور. (سمعانی). رجوع به بار و معجم البلدان شود.
باری
[ی ی] (ص نسبی) منسوب به بارهء شام یا اقلیمی از اعمال جزیره. (از معجم البلدان). رجوع به باره شود.
باری
(اِخ) [ ابن... ] شاعری است. (ناظم الاطباء).
باری
[ ] (اِخ) ابوعلی حسین بن (کذا) نصر باری (منسوب به بار نیشابور) از محدثان بود. از فضل بن احمد رازی از سلیمان بن سلمهء حمصی روایت کرد و ابوبکربن ابوالحسین بن حیری از وی روایت دارد. وفات او بعد از سال 330 ه . ق. بود. (از انساب سمعانی)....
باری
(اِخ) عبدالله بن محمد بن حباب بن هیثم بن محمد بن ربیع بن خالدبن سعدان. معروف به باری بنا بگفتهء امیر ابونصربن ماکولا از مردم بار نیشابور نیست. (از معجم البلدان).
باری
(اِخ) دهی است از دهستان انزل بخش حومهء شهرستان ارومیه که در 54 هزارگزی شمال ارومیه و 3 هزارگزی خاور شوسهء ارومیه به سلماس در دامنه قرار دارد هوایش معتدل است و 357 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، توتون، چغندر، بادام، کشمش. حبوبات و...
باری
(اِخ) دهی به بغداد. (ناظم الاطباء). قریه ای است از اعمال کلواذا از نواحی بغداد و در آن بوستانها و گردشگاه هایی بود که مردم بیکاره و اهل تفریح بدانجا میرفتند. حسین بن ضحاک خلیع گوید :
احب الفی ء من نخلات باری
و جوسفها لمشید بالصفیح....
(از معجم البلدان).
و رجوع به تاج...
احب الفی ء من نخلات باری
و جوسفها لمشید بالصفیح....
(از معجم البلدان).
و رجوع به تاج...
باری
(اِخ) نام قصبه ای است در هندوستان (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نام قصبه ای است از ملک هندوستان که چندین ده بدو متعلق است. (جهانگیری). قصبه ای است معروف حوالی آگر... (رشیدی: باره). نام قصبه ای بود از هندوستان که بعد اکبرآباد نامیده شد. (فرهنگ نظام). ابوریحان بیرونی در...