باری

معنی باری
(ق) البته. حتماً. ناچار و لاجرم. (ناظم الاطباء) :
فرمان کنی یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری.رودکی.
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
رودکی.(1)
باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم. (ترجمهء تفسیر طبری).
چو رستم دل گیو را خسته دید
به آب مژه روی او شسته دید
به دل گفت باری تباه است کار
به ایران و بر شاه [کیخسرو] و بر روزگار.
فردوسی.
هم بشکند این توبه از اینگونه که دیدم
باری تو شکن تا بتو نیکو بود اینکار.
فرخی.
دوش باری چه سخن گفتم با تو صنما
که چنان تنگدل و تافته دل گشتی از آن؟
فرخی.
شنیدم که جوینده یابنده باشد
بمعنی درست آمد این لفظ باری.فرخی.
اگر قصد دیدار دیگر کس است باری وقت برنشستن نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص129). هر چند بدرگاه نیاید [ آلتونتاش ]اما باری با مخالفی یکی نشود و شری نینگیزد. (ایضاً ص 330). که مراد افتاده است بساری باری بیاییم تا این نواحی دیده آید. (ایضاً ص462).
منش بسیار دیدم و آزمودم
چه گویم گویم این مار است باری.
ناصرخسرو.
گر عزیز است جهان و خوش زی نادان
سوی من باری می ناخوش و خوار آید.
ناصرخسرو.
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما.
سنایی.
ببد، باری ایمن است از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار.
سنایی.
مثل زنند که شاعر دروغگوی بود
خطاست باری نزد من این مثل نه صواب.
سوزنی.
آفتاب از اختران مالک رقاب ار هست و نیست
بی گمان باری تویی از خسروان مالک رقاب.
سوزنی.
باری کبوترا تو ز من نامه ای ببر
نزدیک یار و پاسخش آور بسوی من.
خاقانی.
خواهی که کشی یاری آن یار منم آری
گر کشته شوم باری در پای تو اولی تر.
خاقانی.
زین همه گل بر سر خاری نه ای
گر همه هستند تو باری نه ای.نظامی.
گر آن صورت بد این رخشنده جانست
خبر بود آن و این باری عیانست.نظامی.
ترس کاری! براست گفتن کوش!
ورنه باری تو خود نداری هوش.اوحدی.
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی.
حافظ.
|| (اِ صوت) در مقام تمنی و محل ترجی، گویند باری همچنین باشد. ایکاش :
چه گفت آن سخنگوی مرد دلیر
که از گردش روز برگشت سیر
که باری نزادی مرا مادرم
نگشتی سپهر بلند از سرم.فردوسی.
که باری یکی تن ز ایران سپاه
بدی یار ما اندرین رزمگاه.فردوسی.
بمی درهمی زد دم سرد و گفت
رخش دیدمی باری اندر نهفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
خر بنگ خورد گویی و دیوانه شد بشعر
خر زهره خورده بودی باری بجای بنگ.
سوزنی.
|| (ق) بمعنی تعلیل و اولی بودن : گفت همه نعمتی ما راست اما بایستی که امیر با جعفر را بدیدی اکنون که نیست باری یاد او گیریم... یاد وی گرفته و بخورد... (تاریخ سیستان). مادر موسی (ع) طپانچه بر روی خود زد که این چه بود کردم، فرزند خود را بدست خود در آتش انداختم، باری، استخوانش را از آتش برآرم و با خود دارم تا تسلی باشد. (قصص الانبیاء).
دل اگر بار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری.
سلمان.
باری آن بت بپرستید که جانی دارد(2).
؟ (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب)(3).
|| به یای مجهول لفظی است که برای قلت قبول و استدعای قلیل آید. (غیاث). اقلاً. دست کم. (دِمزن). حداقل. (التفهیم) (دِمزن). کمینه. (التفهیم) (گلستان) :
صدبیت(4) مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر سیم نیست باری جفتی شمم فرست(5).
منجیک.
اگر رأی تو بر اینکار مقرر است و عزیمت در امضاء آن مصمم، باری نیک بر حذر باید بود. (کلیله و دمنه). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. (کلیله و دمنه).
گر تنگ شکر خرید می نتوانم
باری مگس از تنگ شکر میرانم.
(از اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید) (از سندبادنامه).
گر چشم خدای بین نداری باری
خورشیدپرست شو نه گوساله پرست.
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).
موی روباه خواستم در شعر
تا زمستان بخود فراز کنم
موی داده نشد بده باری
سیم چندانکه موی باز کنم.انوری.
پای اگر در کار من ننهی بوصل
دست شفقت بر سرم باری نهی.خاقانی.
خود را در این شغل افکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبیه کرده باشم. (تذکره الاولیاء عطار). اگر شادش نتوانی گردانید [ مؤمن را ] باری اندوهگن نکنی و اگر مدحش نگویی باری نکوهش نکنی. (تذکره الاولیاء عطار).
گر نتوانی محمدی یافت
باری مکن آنچه بولهب کرد.عطار.
زنبور سیاه بیمروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن.سعدی.
گر گدایی کنی از درگه او کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست.
سعدی.
خیز ای پس ماندهء دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.مولوی.
|| از برای تقلیل و انحصار هم هست همچو: القصه و به همه حال و به هر حال. (برهان). خلاصه. به هرحال. به هر جهت. بالاخره. (ناظم الاطباء). بهر تقدیر. الحاصل. آخر. در پارسی در جای علی الجملهء عربی می آید و سخن را بدان مختصر کنند. و با آنکه در نظم و نثر شایع است در لغت فارسی نیاورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). مع القصه. بالجمله. مخلص. القصه. (دِمزن). قصه کوته. الغرض. لامحاله. علی ای حال. جان کلام. به هر صورت. مختصر. آخرالامر. عاقبت. به هرحال. سرانجام. (دِمزن). در انجام. بهمه حال. در آخر. به آخر. مختصر و مفید. چه دردسر. خلاصهء کلام. در هر صورت. الحاصل والقصه. و بالجمله که برای مختصر کردن مطلب سابق و شروع بمطلب لاحق استعمال میشود: باری همین قدر شد که بمقصود خود رسیدم. (فرهنگ نظام).
چون راست نمیکنید کاری
شمشیر زدن چراست باری.نظامی.
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را، باری، چه بود.مولوی.
چو شکار گشت باید بکمند شاه اولی
چو برهنه گشت باید بچنین قمار باری
بمیان این ظریفان بسماع این حریفان
ره بوسه گر نباشد برسد کنار باری.
مولوی (از انجمن آرا).
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی؟
حافظ.
باری اگر لابد خواهی گشت بتأویل شرع بکش. (گلستان).
گه پیرو کفریم و گهی رهبر دینیم
باری چه توان کرد چنانیم و چنینیم.
(از انجمن آرا).
|| بمعنی مرتبه هم گفته اند همچو یکباری و دوسه باری. (برهان) (دِمزن). مرتبه و دفعه. و یک دفعه. و یک مرتبه. (ناظم الاطباء). یک دفعه. (دِمزن). بمعنی یک دفعه که در آخر با یاء وحدت است. (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب). کره. کرتی. نوبتی. مره. وقتی و نوبتی: باری گفتم و بار دیگر هم میگویم. در این صورت همان لفظ بار (بمعنی نوبت) است که یاء وحدت به آن ملحق شده. (فرهنگ نظام) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر.
زینبی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 162).
و آن سیب بکردار یکی گوی طبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد.منوچهری.
بیا تفرج شاخ شکوفه کن باری
که چون بخنده برآورد شکل شعری را.
سلمان ساوجی (از شرفنامهء منیری).
|| چند دفعه. (دِمزن)(6). || بمعنی گاهی و ایامی هم آمده است. (برهان). گاهی و وقتی. یکباری. یک وقتی. یک هنگامی. || اگر. (ناظم الاطباء).
- امثال: باری بهر جهت کردن؛ گفتار یا کرداری را با سرعت و بی دقت انجام کردن. (امثال و حکم دهخدا). سرسری و بیدقت و نه چنانکه باید کاری را انجام کردن.
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن؛ اگر یار شاطر نیستی بار خاطر مباش. (امثال و حکم دهخدا).
باری چو کشته گردی ره بر هزار گیر؛ (امثال و حکم دهخدا). اگر باید در راه مقصود جان فدا کرد بهتر است مقصود عالی باشد.
باری چو گنه کنی کبیره. (امثال و حکم دهخدا)، نظیر: اگر خاک هم بسر میکنی پای تل بلند؛ اگر انسان بکار زشتی دست می آزد بهتر است آن کار زشت بزرگ و باارزش باشد که ببدنامی آن بیرزد.
(1) - ن ل: منجیک.
(2) - مصراع اول چنین است: کافران از بت بی جان چه توقع دارید؟
(3) - شعوری در ج 1 ورق 197 برگ ب بمعنی قبل (در مقام تمنی و محل ترجی) شاهد آورده است.
(4) - ن ل: چند.
(5) - ن ل:
گر زانک نیست سمیت باری شمم فرست.
(6) - برای این معنی که دِمزن نقل کرده است شاهدی در فرهنگها دیده نشد.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.