جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه است: (تعداد کل: 11)
است
[اَ] (اِ) مخفّف استر. (رشیدی) (مؤید الفضلاء). مخفف استر باشد که از دواب مشهوره است. گویند از جمله متصرفات فرعون است. (برهان) (جهانگیری). || استخوان آدمی و سایر حیوانات. (برهان). و آن مأخوذ است از پهلوی بمعنی تن یا بدن، استخوان. در اوستا است(1)، در سانسکریت اشتی(2). || تخم و...
است
[اَ / ـَسْ] (فعل) ـَست(1). صورتی از کلمهء هست. هست. (مؤید الفضلاء). و آن مفرد مغایب (سوم شخص مفرد) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم. استی. است. استیم. استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام. ای. است. ایم. اید. اند.
است هرگـاه به ماقبل متصل شود...
است هرگـاه به ماقبل متصل شود...
است
[اَ / ـَسْ] (پسوند) ـَست. مزید مؤخر نام بعض امکنه، چون: مَرّست. مروَست.
است
[اِ] (ع اِ) کون. دُبُر. بُن. (ربنجنی). نشیمن. حلقهء دبر. تهیگاه. نشستنگاه. نشست جای. رَمادَه. رَماعه. عجز. کفل. (برهان قاطع). سرین. (رشیدی). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه. ستَه. محشه. حماء. خواره. (منتهی الارب). قراعه. ام الطنیخه. ام تسعین. ام الخبیص. ام جعر. ام خنور. امّخوار. امّخوران. امّدرز. امّوفر....
است
[اِ] (اِمص) مخفف ایست. توقف :
بر شترست رخت ما این دل تنگ سخت ما
اِست مکن چو قافله روی بدین طرف کند.
مولوی.
|| ستایش و مدح و ثنا. (از برهان) (جهانگیری). || (فعل امر) امر از اِستادن. (برهان).
بر شترست رخت ما این دل تنگ سخت ما
اِست مکن چو قافله روی بدین طرف کند.
مولوی.
|| ستایش و مدح و ثنا. (از برهان) (جهانگیری). || (فعل امر) امر از اِستادن. (برهان).
است
[اُ] (اِ) سرین و کفل مردم و اسب. (برهان). و ظاهراً با اِست بکسر همزه خلط شده است.
است
[اُ] (اِ) مؤلفین برهان و جهانگیری و آنندراج بمعنی افکندن و انداختن یاد کرده اند و این معنی را ازین بیت استخراج کرده اند :
بر نطع زمین طرح شهی چون تو باستی
لعبی(1) است ز ترکش فلک بر(2) زده ننهاد.
شرف شفروه (از جهانگیری) (از شعوری).
(1) - ن ل: لغتی.
(2) - ن...
بر نطع زمین طرح شهی چون تو باستی
لعبی(1) است ز ترکش فلک بر(2) زده ننهاد.
شرف شفروه (از جهانگیری) (از شعوری).
(1) - ن ل: لغتی.
(2) - ن...
است
[اُ سِ] (اِخ)(1) نام دسته ای از ساکنین قفقاز که در دو ناحیه سکونت دارند: استی شمال، در روسیهء شوروی، سکنهء آن 152000 تن کرسی آن ارجنی کیدز (ولادی قفقاز)(2) و استی جنوب، در ترانسکوکازی (قفقازیهء جنوبی)، سکنهء آن 88000 تن و کرسی آن تسخین ولی(3) است. مردم مزبور از...
است
[اَ / اُ] (اِخ) (مخفف اوستا) تفسیر کتاب دینی زردشتیان و در فرهنگها بغلط آنرا کتاب زند و پازند نوشته اند :
شهنشاه ایران سر و تن بشست
به معبد خرامید با زند و است.فردوسی.
جهاندار یک شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
همه شب به پیش جهان آفرین
همی...
شهنشاه ایران سر و تن بشست
به معبد خرامید با زند و است.فردوسی.
جهاندار یک شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
همه شب به پیش جهان آفرین
همی...
است
[اِ] (اِخ)(1) (خاندان...) خانوادهء سلطنتی مشهور ایتالیا، که دیری در فِرّار، مُدِن و رِگژیو حکومت داشت و از آریُست و تاس حمایت میکرد.
(1) - Este (Maison d').
(1) - Este (Maison d').
است
[اِ] (اِخ)(1) (کانال ...) ترعه ای که موز و رُن را به مُزِل و سائن مرتبط می سازد.
(1) - Est (Canal de I').
(1) - Est (Canal de I').