جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمد. مکنی به ابوحامد و کنیت محمد ابوطاهر است. رجوع به ابوحامد اسفراینی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن ابراهیم باجوری شافعی ملقب به شهاب. او راست: شرح جامع المختصرات تألیف احمدبن عمر بن احمد. وفات وی به سال 820 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن ابراهیم المیدانی النیشابوری. مکنی به ابوالفضل. عبدالغافر گوید: میدان محله ای از نیشابور است که احمد بدانجا ساکن بود و از این رو به میدانی معروف شد و او ادیبی فاضل و عالمی نحوی و لغوی بود و چنانکه عبدالغافربن اسماعیل الفارسی در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن ابی الاشعث. رجوع به ابن ابی الاشعث ابوجعفر احمد ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن برد الاندلسی. حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغ الکتابه و از خاندان ادب و ریاست بود. و او راست: رساله ای در سیف و قلم و مفاخرهء آن دو با هم و او اول کس است که...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن جعفربن حمدان فقیه. معروف به ابوالحسین القدوری. رجوع به ابوالحسین قدوری ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن حسین بن سعید اصفهانی مقری. مکنی به ابوعلی. او به دمشق مسکن داشت و تصانیفی درقراآت کرده است و قرآن نزد علی ابوالقاسم زیدبن علی بن احمدبن ابی بلال کوفی و ابوبکر نقاش و ابوالعباس بن حسن بن سعد الفاسی و ابوعبدالله صالح...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن حنی [ حِ ن ن ]. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن سلمه بن شرام الغسانی. یکی از علمای نحو مشهور در شام. وی از اصحاب ابوالقاسم زجاجی است و نحو و ادب از وی فراگرفته است و تصانیف استاد خود زجاجی را بخط خویش نوشته است. چه احمد را خطی و ضبطی خوش و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن السید غافقی مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج2 ص52) آرد که وی امامی فاضل و حکیمی عالم بود و از اکابر اندلس بشمار میرفت و اعرف اهل زمان خویش بقوای ادویهء مفرده و منافع و خواص و اعیان و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن شهر دارالمعلم الاصبهانی. یاقوت گوید: او ادیبی فاضل و بارع در ادب و فصیح و کثیرالسماع و نیکوخط و صاحب اصول بود و وفات وی در شوال سال 446 ه . ق. بوده است و یحیی بن منده گوید از جمعی از ثقاه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد (قاضی ابوعبدالله)بن احمد بن عبدالملک الباجی مکنی به ابومروان. رجوع به عیون الانباء ج2 ص71 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن عثمان متبولی ملقب به شهاب الدین عالم مصری شافعی. او راست: شرح الجامع الصغیر و نیل الاهتداء و نجاح الاَمال. وفات او به سال 1003 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن القاسم بن اسماعیل بن سعیدبن ابان الضبی المحاملی. فقیه شافعی مکنی به ابوالحسن. او درفقه تلمیذ شیخ ابوحامد اسفراینی و جد خود ابوالحسن است و از پدر خود و از او پسر وی حسین و ابن ساعد و ابن منیع سماع دارند. او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمد بن ابراهیم السلفی الاصفهانی مکنی به ابوطاهر. ابوالفضل بن عبدالکریم مهندس از او استماع کرده است. (عیون الانباء ج2 ص191). رجوع به احمدبن محمد بن ابراهیم بن سلفهء انصاری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمد بن خلف الشریشی النحوی الصوفی الامام العارف العلامه. یکی از علمای نحو و از اکابر صوفیهء زمان خویش و صاحب قریحهء شعر است. و از اشعار اوست:
لو لم تکن سبل الهدی ببعیده
لا تنتهی الابعرمه ماجد
لتوارد الضدان ارباب العلا
والارذلون علی محلّ واحد.
و او...
لو لم تکن سبل الهدی ببعیده
لا تنتهی الابعرمه ماجد
لتوارد الضدان ارباب العلا
والارذلون علی محلّ واحد.
و او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن محمودبن دلویه استوائی نیشابوری. مکنی به ابوحامد. وفات او به سال 434 ه . ق. وی از اهل استوا قریه ای به نیشابور است و از آنجا به بغداد شد و شاگردی دارقطنی کرد و تاگاه مرگ بدانجا ببود و از دست قاضی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن نصربن میمون بن مردان الاسلمی الکفیف النحوی. مکنی به ابوعمرو. ابن فرضی گوید: او از اهل قرطبه و باشکابه معروف است. وی از قاسم بن اصبغ و محمد بن محمد الخشنی و جز آن دو سماع دارد. و مردی صالح و عفیف بود...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن یحیی بن ابی العیش و منعوت به مقری از مردم تلمسان نزیل فاس و قاهره صاحب کتاب نفح الطیب عن غصن اندلس الرطیب. فتح المتعال. اضائه الدجنه فی عقائد اهل السنه. ازهار الکمامه. ازهار الریاض فی اخبار القاضی عیاض. قطف المهتصر فی اخبار...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن یعقوب بن حمدویه [ حُ مَ د دُ وَ یْ ] محدث است.