جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه هاشم: (تعداد کل: 50)
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن خدیج. از معاصران و نزدیکان یزیدبن حاتم والی مصر بود. صاحب عقدالفرید آرد: روزی ابویقظان القیسی بر یزیدبن حاتم والی مصر وارد شد. حاتم، هاشم بن خدیج را که در مجلسی حاضر بود اشارت کرد که با ابویقظان لاغی کند. و بر ابویقظان جامه ای وشی و...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن زید الدمشقی. محدث است. از نافع و جز او روایت دارد. عثمان بن سعید الدرامی در کتاب «الاطعمه» و ابوحاتم رازی وی را در حدیث و روایت ضعیف دانسته اند. صدقه السمین و سویدبن عبدالعزیز و غیره از او روایت دارند. (لسان المیزان ج6 ص184).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن سُعَیدبن سهم بن عمروبن هصیص القرشی. از حکام و فرمانروایان قریش در دورهء جاهلیت بود. وی از مردم مکه و جد عمروبن عاص (بن وائل بن هاشم) سردار جنگهای دورهء اسلامی است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج9).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن صبیح. محدث است و از ابن جریح روایت دارد. بیهقی حدیث وی را حدیث منکر نوشته است. (لسان المیزان ج6 ص184).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن العباس المصری. از شعرای مصر است که به قول ابن فضل الله در مصر مانند او وجود نداشت. این بیت از اوست:
کان بیاض البدر من خلف نخله
بیاض بنان فی اخضرار نقوش.
(حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج1 ص258).
کان بیاض البدر من خلف نخله
بیاض بنان فی اخضرار نقوش.
(حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج1 ص258).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عبدالاعلی الفزاری. از خطباء و رواه است. (البیان و التبیین ص278).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن هاشم، مکنی به ابوخالد. از وزرای دولت اموی اندلس، اصلش از موالی عثمان بن عفان بود امیر محمد بن عبدالرحمن اموی. سلطان اندلس وی را گرامی داشت و به وزارت انتخاب کرد و او را والی ایالت جیان (در اسپانیا) گردانید. هاشم به سوء اخلاق و...
هاشم
[شِ] (اِخ) (الشیخ...) ابن عبدالعزیز المحمدی الشافعی الاشعری القادری الهرری، مکنی به ابوعبدالله. از اوست: «الفتح الرحمانی فی الصلوه علی اشرف النوع الانسانی سیدنا محمد مصطفی العدنانی». (معجم المطبوعات ج2 ستون 1887).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عبدالله بن علی التنوخی، البعلی الشافعی، مکنی به ابومحمد و ملقب به نجم الدین. از شاگردان شیخ تاج الدین بن الفرکاح بود. در دمشق و قاهره استماع حدیث کرد. و مدتی مدرس مدرسهء الصارمیه بود. رسالاتی تألیف کرد. طبع شعر داشت و این ابیات از اوست:
لاترکنن الی...
لاترکنن الی...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره. جد سلسهء بنی هاشم و از اجداد پیغمبر اسلام (ص) و یکی از بزرگان و معارف و رؤسای قریش در عهد خود بود. در مکه به دنیا آمد. نامش عمرو بود و به سبب بلندی مرتبه و مقامی که داشت...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عبدالواحد (جشاش)، مکنی به ابوبشر. محدث است.
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عتبه بن ابی وقاص، ملقب به مرقال. صحابی است وی برادرزادهء سعدبن ابی وقاص و از سرداران عرب بود. در روز فتح مکه اسلام آورد و بعد از فتح شام به آنجا رفت. عمر دومین خلیفهء اسلامی وی را برای کمک به سعدبن وقاص به عراق فرستاد....
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عمر بن محمد الخیاط الحلبی. رسالهء جابری را از ابراهیم بن صالح بن العجمی استماع کرد و ابوالمعالی بن عشائر و شیخ برهان الدین فرزند ابن العجمی آن رساله را از وی استماع کردند. هاشم مردی عامی بود که مطالب فراوانی را از حفظ داشت. در نحراریه...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن عیسی الحمصی. محدث است. وی از پدرش و پدر او از یحیی بن سعید الانصاری روایت کرده. عقیلی، هاشم را منکرالحدیث ذکر کرده است. (لسان المیزان ج6 ص184).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن فَلیته بن قاسم بن محمد بن جعفر. از شرفای مکه که در سال 52 ه . ق. به جای پدرش به حکومت مکه و مدینه رسید و در مکه اقامت کرد. در سال 539 ه . ق. جنگی بین او و امیرالحاج عراقی روی داد و یاران...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن القاسم. از رواه است. عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی دربارهء عمر بن عبدالعزیز آورده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص288 شود.
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن القاسم بن مسلم بن مقسم اللیثی البغدادی. از محدثین فقه بود. اصل خاندانش از خراسان و خود در 134 ه . ق. در بغداد به دنیا آمد و همانجا پرورش یافت. مردم بغداد به وجودش افتخار میکردند. وی چهارهزار حدیث در بغداد نوشت. در سال 207 ه...
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن قاسم بن مهنا الاعرج. از شرفای مدینه که در نیمهء اول قرن سوم هجری مدتی در آن شهر حکومت رانده است. (حبیب السیر چ خیام ج2 ص601).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن محمد. از محدثین کثیرالروایه است. وی مردی فاضل و ثقه بود. از اوست: کتاب «مصباح الانوار فی مناقب امام الابرار» که در آن از شاذان بن جبرئیل القمی روایت کرده است. (روضات الجنات ص767).
هاشم
[شِ] (اِخ) ابن محمد الربعی. محدث است و از حمادبن زید روایت کرده. العقیلی، سند حدیث وی را پیوسته ندانسته. ابن حبان به ثقه بودنش گواهی داده و گفته است که یحیی بن عثمان بن صالح از او روایت کرده است. (لسان المیزان ج6 ص184).