ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) المکفوف. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) هارون بن اسماعیل بن النعمان بن عبدالله بن کعب بن مالک. محدث است.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) هارون بن سلیمان الفراء. محدث است و ابونعیم از او روایت آرد.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) هارون بن محمد بن عبدالملک الزیات. رجوع به هارون... شود.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) هلالی. او از پدر خود و از او سلیمان بن المغیره روایت کند.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) یُحَنّس بن عبدالله مولی الزبیربن العوام. محدث است.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) یُحَنَّس. تابعی است. او از ام الدرداء و از او ابوصخر حمیدبن زیاد روایت کند.
ابوموسی
[اَ سا] (اِخ) یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسرهء مصری. فقیه شافعی.
ابومؤمل
[اَ مُ ءَمْ مَ] (اِخ) محدث است و شعبه از او روایت کند.
ابومؤمن
[اَ مُءْ مِ] (اِخ) واثلی. تابعی است. او درک صحبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرده و در شمار کوفیین است و سوید از او روایت کند.
ابومونس
[اَ نِ] (ع اِ مرکب) شمع. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب).
ابومویهبه
[اَ مُ وَ هِ بَ] (اِخ) مولی رسول الله. و رسول صلی الله علیه و آله او را خریده و آزاد فرمود. صحابی است.
ابومهاجر
[اَ مُ جِ] (اِخ) خالدبن مهاجر. محدث است. و عوف از وی روایت کند.
ابومهاجر
[اَ مُ جِ] (اِخ) سالم بن عبیدالله الرقی. محدث است و از حسن روایت کند.
ابومهاصر
[اَ مُ صِ] (اِخ) رباح بن عمر. محدث است.
ابومهدی
[اَ مَ دی ی] (ع اِ مرکب) حمامه. (المرصع).
ابومهدی
[اَ مَ دی ی] (اِخ) سعیدبن سنان الحمصی. محدث است.
ابومهدیه
[اَ مَ دی یَ] (اِخ) او از ابی امامه و از او علاءبن هلال روایت کند.
ابومهدیه
[اَ مَ دی یَ] (اِخ) در لغت نامه های عرب در کلمهء جناح آرند که نام خانه ای است به بصره ابومهدیه را.
ابومهدیه
[اَ مَ دی یَ] (اِخ) اعرابی. یکی از فصحای عرب. صاحب غریب و بصریین از او روایت کنند. (ابن الندیم).
