ابومطرف
[اَ مُ طَرْ رَ] (اِخ) عبدالله بن عطاء اللیثی. محدث است.
ابومطرف
[اَ مُ طَرْ رَ] (اِخ) عبیداللهبن طلحه بن عبیداللهبن کریز. محدث است و حمادبن زید از او روایت کند.
ابومطرف
[اَ مُ طَرْ رَ] (اِخ) محمد بن عمر بن ابی الوزیر. محدث است.
ابومطهر
[اَ ؟] (اِخ) محمد بن احمد ابیوردی. رجوع به محمد... شود.
ابومطیع
[اَ مُ] (اِخ) بلخی. یکی از شاگردان ابوحنیفه نعمان بن ثابت المرزبان الکوفی الفارسی است. او شانزده سال قضای بلخ راند و به سال 199 ه . ق. در هشتادوچهارسالگی درگذشت.
ابومطیع
[اَ مُ] (اِخ) حکم بن عبدالله خراسانی. قاضی بلخ. محدث است.
ابومطیع
[اَ مُ] (اِخ) سگزی. ابوالفضل بیهقی در اوصاف مسعودبن محمود غزنوی گوید: بازرگانی را که ویرا ابومطیع سگزی گفتندی یکشب 16 هزار دینار بخشید و این بخشیدن را قصه ای است. این ابومطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی و پدری داشت بواحمد خلیل نام، شبی از اتفاق...
ابومطیع
[اَ مُ] (اِخ) معاویه بن یحیی الاطرابلسی. محدث است.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) محدث است. او از یزیدبن یزیدبن جابر و از او دراوردی روایت کند.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) ابن هانی. برادر ابونواس شاعر مشهور است. رجوع به حبط 1 ص286 شود.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) الاخموسی. از روات است.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) الجوامکانی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص204 شود.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) بشاربن برد. شاعر ضریر طخارستانی. ملقب بمرعث و متوفی168 ه . ق. رجوع به بشار... شود.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) بکیربن معروف. قاضی مرو و قاضی نیشابور. از روات است.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) بلال بن ازهر. رجوع به بلال بن ازهر شود.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) تومنّی که فرقهء تومنیّه بدو منسوبند.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) جَبل. انصاری. صحابی است. و کازیمیرسکی گمان میکند که مراد از بومعاد در بیت ذیل منوچهری همین ابومعاذ جبل است که برای مراعات قافیه ذال معجمه را به دال مهمله تبدیل کرده است:
گفته امت مدحتی خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی چون حکم بومعاد.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) جدعانی. از روات است و جریربن عبدالحمید از او روایت کند.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) جهضم. از روات است.
ابومعاذ
[اَ مُ] (اِخ) حرب بن ابی العالیه از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند.
