ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن طباطبا. رجوع به عبدالله بن احمدبن علی بن الحسن ابراهیم طباطبا بن اسماعیل... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی. معروف بقاضی البیمارستان. او راست: شرح مقالهء عاشرهء اصول اقلیدس(1). رجوع بتاریخ الحکماء قفطی، چ لیپزیک شود.
(1) - Les elements d' Euclide. و آنرا کتاب الاستقصات و کتاب الارکان و کتاب الاصول نیز نامند. (قفطی).
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالبر. عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالحکم. عبدالله بن عبدالحکم بن اعین. فقیه مالکی مصری. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عبدالحکم... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن احمد کتانی. او راست: ذیل وفیات النقلهء ابوسلیمان.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالله. رجوع به عبیدبن ابی الفضل بن محمد بن عبیدالله فاسی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالله. خواهرزادهء ابوالحسن مهذب الدوله امیر بطیحه. او سمت ولایت عهد خالوی خویش مهذب الدوله داشت و آنگاه که مهذب الدوله در جمادی الاول سال 407 ه . ق. وفات کرد مقام امارت یافت و در منصف شعبان 407 درگذشت. رجوع به حبیب السیر...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن عبدالرحمن بن فضل بن بهرام السمرقندی الدارمی. حافظ و محدث. او را صحیحی است و آن را یکی از صحاح عشره بشمار آرند. مولد او به سال 181 ه . ق. و او پانزده حدیث روایت کرده که میان او و رسول...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدک. رجوع به ابومحمدبن عدی بصری شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عبدون. رجوع به ابن عبدون... و رجوع به عبدالمجیدبن عبدون... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عدی بصری معروف به ابن عبدک. او راست: کتاب الاقتداء بعلی و عبدالله. و شرح الجامع الصغیر محمد بن حسن شیبانی. وفات به سال 347 ه . ق.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عطیه اندلسی. شاعر و ادیب. شاگرد ابن خطیب. رجوع به ابن عطیه ابومحمد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عطیه. عبدالحق بن ابی بکر اندلسی. رجوع به عبدالحق... و رجوع به ابن عطیه ابومحمد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عطیه عبدالله دمشقی. رجوع به عبدالله... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عقیل. رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن عیینه سفیان هلالی. رجوع به ابن عیینه... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن غلبون. ابومحمد.
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن فرات. اسماعیل بن احمد هروی سرخسی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن قاسم بن سلام بن مسکین. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن قتیبه عبدالله بن مسلم مروالروذی دینوری کوفی. رجوع به ابن قتیبه شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ابن قدامه عبدالرحمن بن محمد. ملقب به شمس الدین. رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین و رجوع به عبدالرحمن... شود.
