ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) بکری. محدث است و پسر وی عبدالله بن ابی محرز از او روایت کند.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) حشیش. محدث است.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) خراسانی. خلف بن الاحمر الخراسانی. رجوع به خلف... شود.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) خلف بن الاحمر الخراسانی. رجوع به خلف... شود.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) خلف بن حیان بلالی بصری الفرغانی. ملقب به احمر. شاعر و راویهء ایرانی. پدر و مادر او هردو از مردم فرغانه. ابوعبیده معمربن المثنی گوید: خلف احمر استاد اصمعی و معلم اهل بصره است. و اخفش گوید: هیچکس را داناتر بشعر از خلف احمر و شاگرد...
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) فارسی. یکی از شیوخ عرفان از اصحاب ذوالنون مصری، بمائهء سوم هجری. و اصل او از نواحی شیراز است. رجوع به نامهء دانشوران ج 2 ص 395 شود.
ابومحصن
[اَ مُ صِ] (اِخ) حصین بن نمیر.تابعی است.
ابومحطم
[اَ مِ طَ] (ع اِ مرکب) شیر. اسد. (المرصع) (المزهر).
ابومحفوظ
[اَ مَ] (اِخ) معروف بن فیروز یا فیروزان کرخی. تابعی است. رجوع به معروف... شود.
ابومحل
[اَ ؟] (اِخ) خداش بن عیاش کوفی. محدث است.
ابومحلب
[] (اِخ) در مراصدالاطلاع در شرح بخارا آید: و اسم ها ابومحلب. این کلمه مصحف بومجکث است.
ابومحلم
[اَ مُ حَلْ لِ] (اِخ) محمد بن هشام بن عوف تمیمی شیبانی. لغوی. معروف به ابن هشام. رجوع به محمد.. و رجوع به ابن هشام... شود.
ابومحلم
[اَ مُ حَلْ لِ] (اِخ) هلال بن سلیمان. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) نام کوهی به بحر قلزم و مردم آنجا را زراعت و حیوان شیرده نباشد، و غذای آنان منحصر به دانهء کرچک و ماهی است. (از مراصدالاطلاع).
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمد و هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنه..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمد بن محمد الغزالی و سماه عنقودالمختصر......
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) بیست و چهارمین از خانان خیوه که از حدود سال 1154 ه . ق. بدانجا فرمان میرانده است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) تابعی است. او از ابی هریره و پسر ابومحمد از او روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) از محدثین است. او از حسن و از او عکرمه بن خالد روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) او از اصحاب ابن مسعود است و از او ابراهیم بن عبیدبن رفاعه روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) محدث است. او از حسن و از او جریربن حازم روایت کند.
