ابومجزاه
[اَ ؟] (اِخ) زاهر الاسلمی. صحابی است.
ابومجشر
[اَ مِ شَ] (اِخ) عاصم بن صباح الجحدری. محدث است.
ابومجلز
[اَ مِ لَ] (اِخ) ابن حمید. تابعی است.
ابومجلز
[اَ مِ لَ] (اِخ) لاحق بن حمید. تابعی است. و از او سلیمان التیمی و عمر بن حدیر روایت کنند.
ابومحارش
[اَ مُ رِ] (اِخ) طارق. محدث است و زهری از وی روایت کند.
ابومحبر
[اَ مُ حَبْ بِ] (اِخ) صحابی است.
ابومحبوبه
[اَ مَ بو بَ] (اِخ) محدث است و فضیل بن یحیی از او روایت کند.
ابومحبون
[اَ مَ] (ع اِ مرکب) خردل. (المرصّع).
ابومحجز
[اَ ؟] (اِخ) البصری. صحابی است.
ابومحجز
[اَ ؟] (اِخ) سالم. محدث است.
ابومحجل
[اَ مُ حَجْ جَ ؟] (اِخ) ردین بن مخلد. محدث است.
ابومحجل
[اَ مُ حَجْ جَ ؟] (اِخ) قطن. محدث است و منصوربن ابی الاسود از او روایت کند.
ابومحجن
[اَ مِ جَ] (اِخ) توبه بن نمربن حرمله بن تغلب بن ربیعه الحضرمی البسّی. تابعی است و از لیث و جز او روایت کند و عمّ وی حرث بن حرمله بن تغلب از علی علیه السلام و از او رجاءبن حیوه و عباس بن عتبه بن کلیب بن تغلب روایت...
ابومحجن
[اَ مِ جَ] (اِخ) ثقفی. صحابی است. و در نام او خلاف است، بعضی مالک بن حبیب گفتند و برخی عبدالله بن حبیب بن عمروبن عمیر و گروهی گفتند نام او کنیت اوست. آنگاه که جیش مسلمانان در سال هشتم هجرت بطائف شد او با سپاه مشرکین بود و بسنهء...
ابومحجن
[اَ مِ جَ] (اِخ) نُصیب شاعر عرب. معروف به اسود مروانی عبد بنی کعب بن زمره.
ابومحذوره
[اَ مَ رَ] (اِخ) الجمحی القرشی. سمره بن معیر یا سمره بن مغیره یا سمره بن معین. صحابی است. او پس از غزوهء حنین مسلمانی گرفت و رسول صلوات الله علیه مؤذنی مکه وی را داد. او عظیم جهوری الصوت بود چنانکه وقتی عمر بن الخطاب بدو گفت: با این...
ابومحذوره
[اَ مَ رَ] (اِخ) ضمره بن معیر یا معیر اوس. صحابی است.
ابومحراب
[اَ مِ] (ع اِ مرکب) اسد. (المزهر) (المرصع). شیر.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (ع اِ مرکب) بنجشک. (مهذب الاسماء). عصفور. (المرصّع). گنجشک.
ابومحرز
[اَ مُ رِ] (اِخ) ابن زاهر. صحابی است.
