ابوحمزهء خارجی
[ اَ حَ زَ یِ رِ ](اِخ)مختاربن عوف ازدی بصری. از خوارج اباضیه. وی در هر سال بموسم حج بمکه می شد و مردمان را بر مروان بن محمد آخرینِ خلفای اموی برمی آغالید، تا در سال 128 ه . ق. با عبدالله بن یحیی معروف به طالب الحق همدست...
ابوحمزهء خراسانی
[ اَ حَ زَ یِ خُ ](اِخ) رجوع به ابوحمزهء صوفی خراسانی شود.
ابوحمزهء خولانی
[ اَ حَ زَ یِ خَ ] (اِخ)تابعی است. او از جابر و بکربن سواده از او روایت کند.
ابوحمزهء سکونی
[ اَ حَ زَ یِ سَ ](اِخ)محمدبن میمون مروزی. از روات است.
ابوحمزهء عطار
[ اَ حَ زَ یِ عَطْ طا ] (اِخ)محدث است.
ابوحمزهء قصاب
[ اَ حَ زَ یِ قَصْ صا ](اِخ) اعور التمار، مسمی به میمون. او از ابراهیم و ثوری از او روایت کند.
ابوحمو
[ اَ حَمْ مو ] (اِخ) موسی بن ابی سعید عثمان بن یغمراسن، چهارمین تن از سلسلهء بنوزیان. او پس از برادر خویش ابوزیان فرمانروائی تلمسان و مغرب وسطی یافت و در 707 ه . ق. خرابیهای محاصرهء طولانی مرینی ها را (698 تا 706) مرمت کرد و حصار شهر...
ابوحمو
[ اَ حَمْ مو ] (اِخ) موسی بن ابی یعقوب یوسف بن عبدالرحمن بن یحیی بن یغمراسن، از سلسلهء بنوزیان تلمسان. مولد او به سال 723 ه . ق. به اندلس. وی برادرزادهء سلطان ابوسعید و سلطان ابوثابت است. ابوتاشفین اول پدر ابوحمو را با تمام کسان به اندلس نفی...
ابوحمه
[ اَ حَمْ مَ ] (اِخ) محمد عبیدی زبیدی، ابن یوسف. رجوع به محمد... شود.
ابوحمید
[ اَ حَ ] (ع اِ مرکب) خرس. (مهذب الاسماء). دُب. (المزهر).
ابوحمید
[ اَ حَ ] (اِخ) عصام بن عمرو بغدادی. محدث است.
ابوحمید
[ اَ حَ ] (اِخ) قتاده بن فضیل و احمدبن سلیمان الرهاوی از او روایت کنند.
ابوحمید
[ اَ حَ ] (اِخ) مولی مسافع تابعی است. او از ابوهریره و ابن شهاب از او روایت کند.
ابوحمید رعینی
[ اَ حَ دِ رُ عَ ](1) (اِخ) از محدثین شام است. او از یزید و ثوربن یزید از او روایت کند.
(1) - حَمید بفتح و حُمَیْد بتصغیر هر دو از اعلام و تمیز آن در کنای فوق بر ما مشکل است.
ابوحمید ساعدی
[ اَ حَ دِ عِ ] (اِخ) نام او منذر یا عبدالرحمن بن سعدبن منذر انصاری. از صحابهء رسول صلی اللهعلیه وآله است. او در اواخر خلافت معاویه درگذشت.
ابوحمیر
[ اَ حِ یَ ] (اِخ) سبا المنصور. سومین و آخرین از امرای بنی صلیح در صنعا (از 484 تا 492 ه . ق.).
ابوحمیرهء کوفی
[ اَ ؟ رَ یِ ] (اِخ) نام کاتب مصحفی در نیمهء اول مائهء چهارم هجری. (ابن الندیم).
ابوحمیضه
[ اَ حَ ضَ ] (اِخ) معبدبن عباد سالمی. صحابی بدری انصاری است.
ابوحمیه
[ اَ حَ می یَ ] (اِخ) محمد بن احمد. محدث است.
ابوحناک
[ اَ حِ ] (اِخ) شاعری عرب موسوم به براءبن ربعی.
