ابوتقاصف
[ اَ تُ صِ ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) کنیتی از کنای عرب.
ابوتمام
[ اَ تَمْ ما ] (اِخ) اَبوتَمّ. صحابی انصاریست و حرز ابی تمام بدو منسوب است.
ابوتمام
[ اَ تَمْ ما ] (اِخ) حبیب بن اوس بن حارث بن قیس ابوالقاسم حسن بن بشربن یحیی آمدی. در کتاب الموازنه بین الطائیین آید که بیشتر مردم برآنند که پدر ابوتمام ترسائی از اهل جاسم بود و جاسم قریه ای است از قراء جیدور از اعمال دمشق. نام او...
ابوتمام حرانی
[ اَ ؟ ] (اِخ) نام یکی از فصحای عرب. (ابن الندیم).
ابوتمامه
[ اَ تَ مَ ] (ع اِ مرکب) هدهد. پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوالربیع. پُوپَه. بُدَک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک.
ابوتمرون
[ ] (اِ) به رومی اسم نغر است و آن طائری است خرد. (مخزن الادویه) (تحفهء حکیم مؤمن).
ابوتمیم
[ اَ تَ ] (اِخ) معدبن اسماعیل، ملقب به معزّ لدین الله. چهارمین از خلفای فاطمی بمغرب و مصر (از 341 تا 365 ه . ق.). او مصر را مسخر و مرکز خلافت فاطمیان را از مهدیه بدانجا نقل کرد.
ابوتمیم
[ اَ تَ ] (اِخ) معدبن علی. هشتمین خلیفهء فاطمی مصر، ملقب به مستنصر بالله (از 427 تا 487 ه . ق.). ناصرخسرو علوی از جانب او حجت(1)جزیرهء خراسان بود:
ای در کمال اقصای حد همچون هزار اندر عدد
دین امام حق معد، بر فضل تو مانا گوا.
روی خدا و دل عالم...
ابوتمیمه
[ اَ تَ می مَ ] (اِخ) طریف بن مجالد. تابعی ثقه و بقولی صحابیست.
ابوتوبه
[اَ ؟] (اِخ) یکی از روات قرائت کسائی، و در پاره ای حروف با وی مخالف است. (ابن الندیم).
ابوتیج
[ اَ ] (اِخ)(1) نام قصبه ای در اسیوط مصر، به جهت غربی نیل، نزدیک اخمیم در 350 هزارگزی جنوب قاهره.
(1) - Abou-tig.
ابوثابت
[ اَ بو بِ ] (اِخ) سلیمان بن سعد مولی حسین. کاتب رسائل عبدالملک و هشام بن عبدالملک و ناقل دیوان شام از رومی بعربی.
ابوثابت
[ اَ بو بِ ] (اِخ) عامربن عبدالله. هفتمین از ملوک بنی مرین مراکش (از 706 تا 708 ه . ق.).
ابوثابت الزائم
[ اَ بو بِ تِزْ زا ءِ ] (اِخ)ابن عبدالرحمن بن یحیی بن یغمرسن. ششمین از حکام بنی زیان در الجزایر. او با شرکت برادر خویش ابوسعید عثمان ثانی از سال 749 تا 753 ه . ق. فرمانروائی داشت.
ابوثراد
[ اَ ثُ ] (اِخ) عوذبن غالب مصری. یکی از صالحین معروف است.
ابوثروان
[ اَ ثَرْ ] (اِخ) نام یکی از فصحای عرب معاصر یحیی بن خالد. (ابن الندیم). فیروزآبادی، ابوثروان نامی را ذکر می کند و میگوید از روات شعر است و شاید این دو همان ابوثروان العکلی مسمّی به وحشی باشند. رجوع به وحشی ابوثروان... شود.
ابوثریه
[ اَ ثُ رَیْ یَ ] (اِخ) صحابیست.
ابوثعلبه
[ اَ ثَ لَ بَ ] (اِخ) جرثوم خشنی بن ناشم یا ناشر. صحابیست.
ابوثقل
[ اَ ثِ ] (ع اِ مرکب) ضَبُع. (المزهر). کفتار. قشاع. مرده خوار. گورکن. گورشکاف. و نرینهء آن را عرب عیلم و عیلام و عیلان گوید.
ابوثقیف
[ اَ ثِقْ قی ] (ع اِ مرکب) سِرکه. سک. سِرکا. سِتَه. خَلّ. (المزهر). ادام البیت.
