ابوالهیجاء
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) نبسهء سالار. آخرین فرمانروای سالاریان آذربایجان. او پس از ابراهیم بن سالار مرزبان بحکومت رسید. نام این ابوالهیجاء تنها در برخی تاریخهای ارمنی برده شده است. آسوغیک دارونیچی مورخ ارمنی که کتاب خود را نزدیک بزمان صاحب ترجمه نوشته است مینویسد موشیغ پادشاه ارمنستان ابوالهیجاء را...
ابوالهیذام
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) ابن ابی حفصه و گفته اند کنیت او ابوالسمط است. رجوع به مروان ابی حفصه شود.
ابوالهیذام
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) ابوالسمط. رجوع به مروان بن ابی حفصه شود.
ابوالهیذام
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) کلاب بن حمزه العقیلی. حرّانی نحوی لغوی. وی از اهل حرّان بود و مدتی در بادیه اقامت گزید و گویند او معلم کتاب بود و به ایام قاسم بن عبیداللهبن سلیمان به بغداد شد و قاسم را مدح گفت. و او عالم بشعر بود و خط...
ابوالهیذام
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) المدنی. شاعری قلیل الشعر است. (ابن الندیم).
ابوالهیذام
[اَ بُلْ هَ] (اِخ) مروان بن ابی حفصه. رجوع به مروان... شود.
ابوالهیصم
[اَ بُلْ هَ صَ] (ع اِ مرکب)کلنگ. (مهذب الاسماء). کرکی. (المرصع). || اسد. (المزهر) (المرصع). شیر.
ابوالیأس
[اَ بُلْ یَءْسْ] (ع اِ مرکب)خلال. (السامی فی الاسامی) (دهار) (مهذب الاسماء). دندان کاو. دندان فریز. دندان افریش.
ابوالیتامی
[اَ بُلْ یَ ما] (ع ص مرکب، اِ مرکب) آنکه تفقد و تعهد حال و کار یتیمان کند.
ابوالید الکلابی
[اَ بُلْ ؟] (اِخ) نام یکی از فصحای اعراب. (ابن الندیم).
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) (امیر...) سپاهسالار امیرابوالحسن علی لشکری فرمانروای گنجه از پادشاهان شدّادی که قطران شاعر در آغاز پس از مسافرت بگنجه بتوسط وی بدربار امیر مزبور راه یافت. قطران در نامه ای که به ابوالیسر فرستاده گوید:
بشهر اندرون با تو نامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی نزد خسرو نشاندی...
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) ابن درهم المدینی مولی آل جبیربن مطعم. محدث است.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) انصاری. رجوع به ابوالیسر سلمی انصاری شود.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) ریاضی. در قاموس الاعلام این نام آمده و بکلمهء ریاضی بغدادی ارجاع کرده است لیکن ذیل این کلمه نیز ترجمهء وی نیامده است.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) سلمی انصاری. کعب بن عمروبن عبادبن عمروبن عثمان ابوسواد الغنم الانصاری. صحابی است و مشهد بدر و عقبه را دریافته است و55 ه . ق. بمدینه درگذشته و او آخرین اهل بدر بود.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) کعب بن عمرو. رجوع به ابوالیسر سلمی... شود.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) محمد بن محمد یزدی. رجوع به محمد... شود.
ابوالیسر
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) محمودبن محمد عنانی. رجوع به محمود... شود.
ابوالیسع
[اَ بُلْ یَ سَ] (ع اِ مرکب) پشه. (مهذب الاسماء).
ابوالیسع
[اَ بُلْ یَ سَ] (اِخ) اسماعیل بن حمادبن ابی المغیره مولی ابوموسی الاشعری. تابعی است.
