ابوالنضر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) محمد بن میمون الزعفرانی. محدث است.
ابوالنضر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) مسلم بن عبدالله. محدث است و شعبه از او روایت کند.
ابوالنضر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) مطربن الضحاک بن جناح السکری البصری. محدث است. و از ابی عاصم الضحاک بن مخلد روایت کند.
ابوالنضر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) هاشم بن القاسم. محدث است و از شیبان نحوی روایت کند.
ابوالنضر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) یحیی بن کثیر صاحب البصری. محدث است و ابوموسی از او روایت کند.
ابوالنضیر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) ابن تیهان بن مالک. صحابی است و بغزوهء احد حاضر بوده است.
ابوالنضیر
[اَ بُنْ نَ] (اِخ) عمروبن عبدالملک بصری. از مشاهیر شعرای زمان خویش و معاصر برامکه. و او را از برمکیان انعام و احسان فراوان بوده است. و وی را با فضل بن یحیی برمکی بعض ماجراهای مشهوره است. و بیت ذیل از جملهء قصیدهء او در مدح برمکیان است:
اذا کنت...
ابوالنظام
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) فلکی شروانی. رجوع به فلکی... شود.
ابوالنظیف
[اَ بُنْ نَ] (ع اِ مرکب) حمّام. گرمابه. (المرصع). || مندیل. دستمال. (المرصع).
ابوالنعمان
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) صحابی است.
ابوالنعمان
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) محدث است. او از ابی وقاص و از او علی بن عبدالاعلی روایت کند.
ابوالنعمان
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) محدث است. او از ابی المغیره روایت کند.
ابوالنعمان
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) اعرابی. یکی از فصحای عرب و محمد بن حبیب از او روایت کند. (ابن الندیم).
ابوالنعیم
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) کردوس بن عباس الثعلبی. محدث است.
ابوالنفیس
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) در ترجمهء تاریخ الحکماء شهرزوری آمده است که او یکی از حکماء و شعراء سلف است و در محفوظ داشتن نوادر فلاسفه مانند ابوجعفربن بانویهء سجستانی است. نقل است که از وی پرسیدند که روزگار را چون یافتی گفت مانند کودکان است میبخشد آنچه را...
ابوالنفیعی
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) او را ده ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوالنقی
[اَ بُنْ نَ قی ی] (ع اِ مرکب)اشنان. (المرصع).
ابوالنمرس
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) صاحب المرصع این صورت را آورده و گوید جایگاهی است در بلاد مصر نزدیکی حیره (شاید: جیزه). در مظان دیگر یافت نشد.
ابوالنوسی
[اَ بُنْ ن ؟] (اِخ) او راست: تذکره الغافل.
ابوالنوم
[اَ بُنْ نَ] (ع اِ مرکب) خشخاش. و صاحب المرصع به این کلمه معنی قدح داده است (؟).
