ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) فیروز. مولی عمر بن عبیداللهبن معمر. محدّث است.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) قنبر. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) الکندی. یزیدبن المهاجر. محدّث است.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) الکوفی. تابعی است و از ابن عباس و ابن عمر روایت کند.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) المحاربی. رجوع به ابوالشعثاء سلیم شود.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) مولی بن عمر. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) مولی بن معمر. نام او قنبر است و این نام را علی علیه السلام به وی داد. و رجوع به ابوالشعثاء فیروز شود.
ابوالشعثاء
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) یزید الکندی. از قبیلهء بنوالمثل بن معویه. رجوع به یزید... شود.
ابوالشقا
[اَ بُشْ شِ] (ع اِ مرکب) مستی. سُکر. و رجوع به ابوشفا شود.
ابوالشکر
[اَ بُشْ شُ] (اِخ) ایّوب بن شادی بن مروان. ملقب بملک الافضل نجم الدین دوینی سجستانی آذربایجانی پدر سلطان صلاح الدین. وی بروزگار سلطنت پسر خویش صلاح الدین در ذیحجهء سال 568 ه .ق. به مصر از اسب درغلطید و بدان آسیب درگذشت. و رجوع به ایّوب... شود.
ابوالشکر
[اَ بُشْ شُ] (اِخ) محی الدین مغربی. رجوع به محی الدین ابوالشکر مغربی شود.
ابوالشلیل
[اَ بُشْ شُ لَ] (اِخ) النقاثی. شاعری عرب از بنی کلاب.
ابوالشمال
[اَ بُشْ شِ] (اِخ) از روات حدیث است.
ابوالشمال
[اَ بُشْ شِ] (اِخ) ابن ضباب. از ابی ایوب روایت آرد.
ابوالشمح
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) یکی از فصحای اعراب و سپس در بصره اقامت گزیده است. او راست: کتاب الابل. (ابن الندیم).
ابوالشمقمق
[اَ بُشْ شَ مَ مَ] (اِخ)مروان بن محمّد. شاعری عرب است و ابن الندیم گوید او را هفتاد ورقه شعر است.
ابوالشموس
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) بلوی. صحابیست و غزوهء تبوک را دریافته است.
ابوالشوق
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) فارس بن محمد. رجوع به فارس... شود.
ابوالشوک
[اَ بُشْ شَ] (اِخ) حسام الدوله، فارس بن ابی الفتح. از امرای کرد حلوان. او پس از وفات پدر در 401 ه . ق. امارت یافت. و با امراء اطراف خاصه برادر خویش مهلهل جنگها پیوست و به سال 437 ه . ق. مغلوب اینال سلجوقی گردید و بیشتر متصرفات...
ابوالشوک
[ اَ بُشْ شَ] (اِخ) نام طائفه ای از کردان ظاهراً منسوب به ابوالشوک حسام الدوله و این طائفه را بنوعناز نیز نامند.