ابواسحاق زرقالی
[اَ اِ قِ زَ] (اِخ)رجوع به ابن زرقیال... شود.
ابواسحاق زهری
[اَ اِ قِ زُ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن سعد زهری... شود.
ابواسحاق ساحلی
[اَ اِ قِ حِ] (اِخ)رجوع به ابراهیم غرناطی شود.
ابواسحاق سانجنی
[اَ اِ قِ جِ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن معقل نسفی... شود.
ابواسحاق سعدی
[اَ اِ قِ سَ] (اِخ)ابراهیم بن یعقوب جوزجانی. محدث. اصلاً از مردم جوزجان نزدیک بلخ بوده و به نوبت به مکه و مدینه، بصره، رمله و دمشق اقامت کرده و به تدریس و روایت پرداخته است. وفات او به سال 259 ه . ق. بوده است.
ابواسحاق سلامی
[اَ اِ قِ سَ] (اِخ)ابراهیم بن نصر ظهیرالدین. فقیه شافعی. از علمای موصل. در موطن خود فقه آموخت آنگاه به بغداد رفت و چندی بدانجا اقامت گزید سپس بموصل بازگشت و مدتی قاضی سلامیه قصبه ای نزدیک موصل بود و بدین مناسبت او را سلامی نیز گویند. ابواسحاق شاعری استاد...
ابواسحاق سوادی
[اَ اِ قِ سَ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن لقمان شود.
ابواسحاق سورینی
[اَ اِ قِ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن نصر... شود.
ابواسحاق شیرازی
[اَ اِ قِ] (اِخ)رجوع به بسحاق شود.
ابواسحاق شیرازی
[اَ اِ قِ] (اِخ)جمال الدین ابراهیم بن علی بن یوسف فیروزآبادی شیرازی. نزیل بغداد (393 - 476 ه . ق.). فقیه معروف شافعی. مولد او فیروزآباد و برای کسب علم بشیراز رفت (410) و نزد ابوعبدالله بیضاوی و عبدالوهاب بن رامین فقه آموخت آنگاه ببصره شد و در خدمت جوزی...
ابواسحاق صابی
[اَ اِ قِ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن هلال صابی شود.
ابواسحاق عراقی
[اَ اِ قِ عِ] (اِخ)ابراهیم بن منصوربن المسلم الفقیه الشافعی المصری، معروف بعراقی. خطیب جامع مصر، فقیهی فاضل. او راست: شرح کتاب مهذب تصنیف شیخ ابواسحاق شیرازی در ده جزو و آن شرحی جید و نیکوست. وی از اهل عراق نیست لکن به بغداد سفر کرده و مدتی بدانجا بوده...
ابواسحاق قبائی
[اَ اِ قِ قُ] (اِخ)ابراهیم بن علی. یکی از مشایخ صوفیه. اص از مردم ماوراءالنهر از قریهء قباء نزدیک چاچ. در اوان صِبا از موطن خویش هجرت و بسیاحت بلاد پرداخت و سپس در صور اقامت گزید و هم بدانجا درگذشت.
ابواسحاق قرشی
[اَ اِ قِ ؟] (اِخ)شرف الدین ابراهیم بن عبدالرحمن. یکی از کتب او در انشاء و حسن خط معروف است و مولد او به قاهره است در سال 572 ه . ق. چندی کاتبی ابوبکربن ایوب و فرزندش ملک کامل می کرد و از حدیث و فقه شافعی بهره مند...
ابواسحاق قرشی
[اَ اِ قِ ؟] (اِخ)ابراهیم بن محمد دمشقی. محدث. وفات او به دمشق به سال 349 ه . ق. بوده است.
ابواسحاق قشیری
[اَ اِ قِ قُ شَ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن میاس... شود.
ابواسحاق قصرقضاعی
[اَ اِ قِ قَ رِ قُ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن محاسن... شود.
ابواسحاق مروزی
[اَ اِ قِ مَ وَ] (اِخ)رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن احمدبن اسحاق المروزی خالدآبادی شود.
ابواسحاق موصلی
[اَ اِ قِ صِ] (اِخ)رجوع به ابراهیم بن ماهان شود.
ابواسحاقی
[اَ اِ] (ص نسبی) قسمی فیروزه. (دمشقی). قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف. (جواهرنامه). بواسحاقی. بسحاقی. و شمس الدین محمد حافظ را در این بیت ایهامی لطیف است:
راستی خاتم فیروزهء بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.