جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کیل: (تعداد کل: 7)
کیل
[کَ] (ع اِ) پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اکیال. (اقرب الموارد). مقیاسی است برای حجم. پیمانه. (فرهنگ فارسی معین). مکیال. ظرفی برای اندازه گرفتن مایعی یا چیزی خشک چون گندم و جو و غیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نزداد کیل بعیر...
کیل
[کَ] (ع مص) پیمودن گندم را. مکیل. مکال. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه نمودن چیزی را به چیزی. (آنندراج). پیمودن به پیمانه. (تاج المصادر بیهقی). پیمودن. (غیاث). پیمودن گندم و جز آن را، و آن بیشتر در گندم استعمال شود. مکال. مکیل.(1) (از اقرب الموارد). || پیموده شدن طعام...
کیل
[کَیْ یِ] (ع اِ) بهترین و برگزیدهء چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || براده و پوسته، و گویند: خرج من الزند الکیل؛ یعنی از آتش زنه براده و پوسته خارج شد. (از اقرب الموارد). خس و خاشاک و سبوس. (ناظم الاطباء).
کیل
[یَ] (اِ) میوه ای است صحرایی زردرنگ، و گاهی سرخ می شود، و کیلک و کهین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). نام میوه ای است صحرایی شبیه به آلوچه و سیب کوچک، و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی زعرور و درخت آن را...
کیل
(ص) خمیده و کج. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان) :
دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب
تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست
مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل.
قطران (از فرهنگ...
دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب
تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست
مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل.
قطران (از فرهنگ...
کیل
(اِخ) قریه ای است در ساحل دجله زیر زریران، و همان کال است که در قول ابن الحجاج آمده است: لعن الله ایلتی بالکال. (از معجم البلدان).
کیل
[یِ] (اِخ)(1) بندری است در آلمان غربی بر کنار دریای بالتیک که 270000 تن سکنه دارد. در این شهر صنعت کشتی سازی و ماهیگیری رواج دارد. کانال کیل از مصب رود لب، دریای بالتیک را به دریای شمال متصل می سازد. (از لاروس).
(1) - Kiel.
(1) - Kiel.