کیل
[کَ] (ع مص) پیمودن گندم را. مکیل. مکال. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه نمودن چیزی را به چیزی. (آنندراج). پیمودن به پیمانه. (تاج المصادر بیهقی). پیمودن. (غیاث). پیمودن گندم و جز آن را، و آن بیشتر در گندم استعمال شود. مکال. مکیل.(1) (از اقرب الموارد). || پیموده شدن طعام (گندم): کیل الطعام و کئل الطعام، مانند سئل و کول با قلب «یاء» به «واو»؛ پیموده شد گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کیل الطعام (مجهولاً)؛ پیموده شد گندم، و کاف را مضموم کنند و گویند کُیِلَ، و نیز کول الطعام گویند با قلب «یا» و «واو» و اسکان ماقبل. و اسم مفعول مکیل و مکیول است. (از اقرب الموارد). || طعام (گندم) پیمودن کسی را: کاله طعاماً؛ پیمود جهت او، کال له کذلک، و منه قوله تعالی: و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون(2)؛ ای کالوا لهم. (از منتهی الارب). کالهُ طعاماً؛ پیمود برای آن گندم، و کال له الطعام نیز چنین است. (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد آرد: و گاهی به دو مفعول متعدی شود، مانند کلت زیداً الطعام(3)، و گاهی لام جر به مفعول اول داخل شود، مانند: کلت لزید الطعام(4). || سنجیدن درمها را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء): کال الصیرف الدراهم؛ صراف درمها را وزن کرد. (از اقرب الموارد). || بیرون ناآمدن آتش از آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی). آتش ندادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء): کال الزند؛ آتش زنه نیفروخت و آتش از آن بیرون نجهید. (از اقرب الموارد). || اندازه نمودن چیزی را به چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء): کال الشی ء بالشی ء؛ این چیز را با آن چیز مقایسه کرد، و گویند: کلت فلاناً بفلان؛ یعنی فلان را با فلان مقایسه کردم. (از اقرب الموارد). || بس بودن پیمانهء طعام (گندم) کسی را: هذا الطعام لایکیلنی؛ یعنی این قدر از طعام (گندم) بس نیست مرا پیمانهء او. (از منتهی الارب). این پیمانه از گندم بس نیست مرا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
(1) - صاحب اقرب الموارد افزاید: مَکیل، صیغهء شاذی است زیرا مصدر میمی از باب فَعَلَ یَفعِلُ، مَفعَل آید نه مَفعِل و صیغهء قیاسی، مَکال است.
(2) - قرآن 83/3.
(3) - یعنی برای زید گندم پیمودم.
(4) - یعنی برای زید گندم پیمودم.
(1) - صاحب اقرب الموارد افزاید: مَکیل، صیغهء شاذی است زیرا مصدر میمی از باب فَعَلَ یَفعِلُ، مَفعَل آید نه مَفعِل و صیغهء قیاسی، مَکال است.
(2) - قرآن 83/3.
(3) - یعنی برای زید گندم پیمودم.
(4) - یعنی برای زید گندم پیمودم.