کیل
(ص) خمیده و کج. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان) :
دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب
تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست
مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل.
قطران (از فرهنگ رشیدی و آنندراج).
|| در نسخهء سروری به معنی آرزومند گفته. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آرزومند و صاحب آرزو را نیز گویند. (برهان). || (اِ) گلیم و پلاس پوش را هم گفته اند. (برهان). گلیم و پلاس پوش. (ناظم الاطباء). || نمد. (فرهنگ فارسی معین). نمد. پلاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیل دار شود. || پوست بز. (فرهنگ فارسی معین). || هلهله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل زدن؛ با هم آواز مخصوص برآوردن زنان خاصه زنان روستایی در شادی عروسی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل کشیدن؛ آوازی خاص برآوردن زنان قبایل کرد و لر در عروسی ها و جشنها. آوازی که زنان روستایی برآرند هم آهنگ نشانهء وجد و سرور را در عروسیها و غیره. هلهله کردن. (در چهارمحال) قیه کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در لهجهء مردم شهرستانک، جوی. نهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جلگهء وسیع(1). (از فهرست ولف) :
بنه برد گر کیل و او برهنه
همی بازگردد زبهر بنه(2).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2517).
.(آلمانی)
(1) - Steppe (2) - در فهرست ولف هم این بیت شاهد این معنی است.
دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب
تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست
مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل.
قطران (از فرهنگ رشیدی و آنندراج).
|| در نسخهء سروری به معنی آرزومند گفته. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آرزومند و صاحب آرزو را نیز گویند. (برهان). || (اِ) گلیم و پلاس پوش را هم گفته اند. (برهان). گلیم و پلاس پوش. (ناظم الاطباء). || نمد. (فرهنگ فارسی معین). نمد. پلاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیل دار شود. || پوست بز. (فرهنگ فارسی معین). || هلهله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل زدن؛ با هم آواز مخصوص برآوردن زنان خاصه زنان روستایی در شادی عروسی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل کشیدن؛ آوازی خاص برآوردن زنان قبایل کرد و لر در عروسی ها و جشنها. آوازی که زنان روستایی برآرند هم آهنگ نشانهء وجد و سرور را در عروسیها و غیره. هلهله کردن. (در چهارمحال) قیه کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در لهجهء مردم شهرستانک، جوی. نهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جلگهء وسیع(1). (از فهرست ولف) :
بنه برد گر کیل و او برهنه
همی بازگردد زبهر بنه(2).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2517).
.(آلمانی)
(1) - Steppe (2) - در فهرست ولف هم این بیت شاهد این معنی است.