جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عمد: (تعداد کل: 8)
عمد
[عَ] (ع مص) ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن. (منتهی الارب). سقف و امثال آن را بوسیلهء ستون به پا داشتن و محکم داشتن. (از اقرب الموارد). || آهنگ کردن خلاف خطا. (منتهی الارب). قصد و آهنگ چیزی کردن. (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (دهار). || سست...
عمد
[عَ] (ع اِ) کوشش. (منتهی الارب). بطور جد و یقین: قطعه عمداً علی عین، و عمد عین. (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین. بیگمانی. (منتهی الارب). بطور قصد و اختیار، که ضد آن سهو و خطا میگردد. (از اقرب الموارد). تعمداً. دستی. دانسته. بعمد. متعمداً. عمداً. عمدی.
- بطور...
- بطور...
عمد
[عَ مَ] (ع مص) خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی. (منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد). || درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری. (منتهی الارب). شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری، در حالی که ظاهر آن سالم باشد. (از اقرب...
عمد
[عَ مَ] (ع اِ) ورم تن و زخم آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || جِ عماد و یا اسم جمع برای عماد. و رجوع به عماد شود. || چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و نهر عبور نمایند....
عمد
[عَ مِ] (ع ص) خاک تر. (منتهی الارب). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد). || هو عمدالثری؛ او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب). شتری که سنامش به «عمد»...
عمد
[عُ مُ] (ع اِ) جِ عَمود. (منتهی الارب). رجوع به عَمود شود. || جِ عماد. رجوع به عِماد شود.
عمد
[عُ مُدد] (ع ص) جوان پر از جوانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن عُمدّه میگردد. (از اقرب الموارد).
عمد
[عَ] (اِخ) رودباری است در حضرموت. (منتهی الارب).