عمد
[عَ] (ع اِ) کوشش. (منتهی الارب). بطور جد و یقین: قطعه عمداً علی عین، و عمد عین. (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین. بیگمانی. (منتهی الارب). بطور قصد و اختیار، که ضد آن سهو و خطا میگردد. (از اقرب الموارد). تعمداً. دستی. دانسته. بعمد. متعمداً. عمداً. عمدی.
- بطور عمد؛ بطور قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء).
- بعمد؛ به اختیار. (ناظم الاطباء). عمداً. دستی. دانسته.
- عمد داشتن؛ قصد داشتن.
- عمد کردن؛ بطور اختیار و از روی قصد و آهنگ کاری کردن. (ناظم الاطباء). قصد کردن.
- بطور عمد؛ بطور قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء).
- بعمد؛ به اختیار. (ناظم الاطباء). عمداً. دستی. دانسته.
- عمد داشتن؛ قصد داشتن.
- عمد کردن؛ بطور اختیار و از روی قصد و آهنگ کاری کردن. (ناظم الاطباء). قصد کردن.