عمد
[عَ مَ] (ع مص) خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی. (منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد). || درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری. (منتهی الارب). شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری، در حالی که ظاهر آن سالم باشد. (از اقرب الموارد). || سست و دردناک گردیدن مرد. (منتهی الارب). به درد آمدن. (از ذیل اقرب الموارد). || تر کردن خاک را باران، چندانکه بسته گردد بگرفتن. (منتهی الارب). نمناک کردن باران خاک را بطوریکه هنگام گرفتن، بسته گردد بجهت نمناکی. (از اقرب الموارد). || تر شدن خاک. (از منتهی الارب). || آماسیدن سرین از سواری و کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در شگفت شدن از کسی: أنا أعمد منه؛ در شگفتم از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).