جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه این: (تعداد کل: 6)
این
(ضمیر، ص) ضمیر اشاره برای نزدیک. مقابل آن. ج، اینها، اینان. (فرهنگ فارسی معین). کلمهء اشاره که بدان به شخص یا شی ء حاضر اشاره میکنند. و چون این کلمه پس از موصوف واقع و موصوف بآن اضافه شود الفش در درج ساقط گردد. (از ناظم الاطباء). پهلوی، «ان»(1). از...
این
[اَ] (ع مص) رسیدن هنگام و وقت: آن الوقت ایناً؛ رسید هنگام و وقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و منه: آن لک ان تفعل کذا؛ رسید هنگام که این کار بکنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درمانده گردیدن: آن ایناً؛ ای تعب و اعیی؛ درمانده...
این
[اَ] (ع اِ) ماندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج). || شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج): آن اینک؛ رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء).
این
[اَ نَ] (ع ق، اِ) کجا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). یقال این زید؛ یعنی کجاست زید. و الی این؛ یعنی بکجا. و من این؛ یعنی از کجا. (ناظم الاطباء). بمعنی کجا و آن سؤال باشد از جا و مکان چنانکه: این...
این
[اَ نَ] (ع اِ) یکی از مقولات نه گانهء عرض است در فلسفه و منطق و آن بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص(1). (فرهنگ فارسی معین). یکی از مقولات نه گانهء عرضی و آن عبارت از بودن چیزی است در مکان معین و مخصوص. بعضی میگویند: «این» عبارت...
این
[اِیْ یُ] (اِ) بنفشه. بنفسج. (یادداشت به خط مؤلف).