جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کن: (تعداد کل: 9)
کن
[کَ] (نف مرخم) (مادهء مضارع از «کندن») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کنندهء کوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده. (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً...
کن
[کَ] (اِ) درخت. || جای درختناک و انبوه از درخت. || نیزهء ماهیگیری. || چنگال ماهیگیری. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء).
کن
[کُ] (نف مرخم) (مادهء مضارع از «کردن») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغ تیزکن. جاده صاف...
کن
[کُ] (ع فعل امر) صیغهء امر است به معنی شو(باش)، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل در باب پیدا شدن موجودات. (غیاث) (آنندراج). کلمهء امر از کان. بشو. (ناظم الاطباء). بباش: کن فیکون، بباش پس بباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
کن
[کُ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان) (آنندراج). کون باشد. (اوبهی). کون و دبر. (ناظم الاطباء). کون بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص403) :
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای به سلطان کمر ساده و ایزار.
حقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص403).
رجوع به...
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای به سلطان کمر ساده و ایزار.
حقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص403).
رجوع به...
کن
[کِ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان) (آنندراج). بخیه که آن را کله نیز گویند. (رشیدی). بخیه و آجیده ای که در جامه می زنند. (ناظم الاطباء). || در ترکی به معنی پس و عقب....
کن
[کَن ن] (ع مص) فراپوشیدن. (زوزنی). فروپوشیدن و نگه داشتن چیزی را از تاب آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در نهفت داشتن. (زوزنی). پنهان داشتن چیزی را در دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
کن
[کِن ن] (ع اِ) پوشش هر چیزی و پردهء آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پردهء پوشش. (غیاث) (نصاب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشش. (ترجمان القرآن). کنان. غطاء. پوشش. آنچه بپوشد چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سرای و خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم...