جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پرس: (تعداد کل: 4)
پرس
[پَ] (اِ) پرده. حجاب. پوشش. پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده. خیش. پرده که از جاها آویزند. (برهان). || پرس اشتر؛ مهار چوبین. چوب بینی شتر: اِنف؛ شتری که بینیش درد کند از پرس. (السامی فی الاسامی). || پرس موئین؛ خزامه.
پرس
[پَ رَ] (اِخ) آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس. (سفرنامهء مازندران و استراباد رابینو ص 162).
پرس
[پُ] (اِمص) پرسش :
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
پَرس.
[پْرُ / پِ رُ] (از فرانسوی، اِ)(1) قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو(2) است که دارای همان...
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
پَرس.
[پْرُ / پِ رُ] (از فرانسوی، اِ)(1) قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو(2) است که دارای همان...