جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه محدث: (تعداد کل: 6)
محدث
[مُ حَدْ دِ] (ع ص) نعت فاعلی از تحدیث. سخن گوینده. (از منتهی الارب). حدیث کننده :
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان.
سعدی.
|| گزارنده. حدیث کننده. راوی حدیث. آنکه نقل حدیث کند از پیغامبر و جز او. حدیث دان. دانندهء علم حدیث و اخبار نبوی....
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان.
سعدی.
|| گزارنده. حدیث کننده. راوی حدیث. آنکه نقل حدیث کند از پیغامبر و جز او. حدیث دان. دانندهء علم حدیث و اخبار نبوی....
محدث
[مُ حَدْ دَ] (ع ص) نعت مفعولی از تحدیث. آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده. (از اقرب الموارد). مرد راست گمان. (ناظم الاطباء). صاحب کشاف گوید: در حاشیهء مشکوه است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی...
محدث
[مُ دَ] (ع ص) چیزی نو پدیدآورده. ایجاد شده. احداث شده. || آنچه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج، محدثات. و در حدیث است ایاکم و محدثات. یا ایاکم و محدثات الامور. (از اقرب الموارد). || چیز منکر و مبتدع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بساط عدل و...
محدث
[مُ دَ] (اِخ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث. (قرآن 21/2).
محدث
[مُ دَ] (اِخ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره. (از معجم البلدان). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب).