محدث
[مُ دَ] (ع ص) چیزی نو پدیدآورده. ایجاد شده. احداث شده. || آنچه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج، محدثات. و در حدیث است ایاکم و محدثات. یا ایاکم و محدثات الامور. (از اقرب الموارد). || چیز منکر و مبتدع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بساط عدل و رأفت و انصاف و معدلت بگستردند و رسوم محدث و بدعتهای مذموم و قوانین جور باطل گردانیدند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص139). || ضد قدیم. (از اقرب الموارد). مقابل قدیم. حادث. کائن پس از آنکه نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا). موجودی که وقتی نبود و سپس علتی او را هست کرد. مقابل ازلی و قدیم :
پس محدث است عالم جسمانی
زین خوبتر چه باید برهانی.ناصرخسرو.
من نگویم تو قدیم و محدثی
کافریدهء تست محدث یا قدیم.ناصرخسرو.
هرچ آن خلق شود چه بود محدث
هر عاجز این بداند و نادانی.ناصرخسرو.
خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت نه محدث را از او انها(1).
ناصرخسرو.
از محدث و از قدیم کی دارم بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم.
(منسوب به خیام).
گر عالم محدث است گو باش
ما باری عاشق قدیمیم.خاقانی.
|| مایکون مسبوقاً بماده و مده و قیل ماکان لوجوده ابتداء. (تعریفات). || آنکه حدثی از او صادر شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی وضو گردیده. که وضوی او شکسته شده است. || یکی از اشکال خط عربی. (پیدایش خط و خطاطان ص88).
(1) - ن ل: محدث زین همه تنها.
پس محدث است عالم جسمانی
زین خوبتر چه باید برهانی.ناصرخسرو.
من نگویم تو قدیم و محدثی
کافریدهء تست محدث یا قدیم.ناصرخسرو.
هرچ آن خلق شود چه بود محدث
هر عاجز این بداند و نادانی.ناصرخسرو.
خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت نه محدث را از او انها(1).
ناصرخسرو.
از محدث و از قدیم کی دارم بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم.
(منسوب به خیام).
گر عالم محدث است گو باش
ما باری عاشق قدیمیم.خاقانی.
|| مایکون مسبوقاً بماده و مده و قیل ماکان لوجوده ابتداء. (تعریفات). || آنکه حدثی از او صادر شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی وضو گردیده. که وضوی او شکسته شده است. || یکی از اشکال خط عربی. (پیدایش خط و خطاطان ص88).
(1) - ن ل: محدث زین همه تنها.