جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قطع: (تعداد کل: 8)
قطع
[قَ] (ع مص) بریدن و جدا کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن: قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره. || به تازیانه زدن: قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن: قطعه بالحجه؛ چیره شد بر وی به حجت. || ساکت کردن و خاموش ساختن....
قطع
[قِ] (ع اِ) پارهء بریده از درخت. || پیکان خرد پهناور که در تیر نشانند. ج، اَقْطُع، قِطاع. || تاریکی آخر شب، یا پاره ای از تاریکی آن، یا از اول شب تا سه یک حصهء آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی :...
قطع
[قُ] (ع اِ) دمه و تاسه از فربهی و جز آن. (منتهی الارب). البهر و انقطاع النفس. || جِ اقطع، به معنی دست بریدگان. || راهزنان. || (اِمص) خشک شدگی چاه. و به این معنی به کسر قاف نیز آمده. || (مص) بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب) (اقرب...
قطع
[قِ طَ] (ع اِ) پاره ای از شب. || جِ قِطْعَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِطْعه شود.
قطع
[قَ طَ] (ع مص) بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قطعت الید قطعاً و قَطْعهً و قُطعاً و قَطّاعاً؛ بانت بقطع او بداء عرض لها. (اقرب الموارد).
قطع
[قَ طِ] (ع ص) بریده آواز. (منتهی الارب). من ینقطع صوته. (اقرب الموارد).
قطع
[قُ طَ] (ع ص) مرد بُرندهء خویشی و آزارندهء خویشان. (منتهی الارب). گویند: رجل قطع؛ ای قاطع رحمه. (اقرب الموارد). قُطَعه. (منتهی الارب). رجوع به قطعه شود. || (اِ) جِ قُطْعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْعَه شود.
قطع
[قُ طُ] (ع اِ) جِ قطیع، و آن شاخه ای است که از آن تیر سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود.