جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قارن: (تعداد کل: 20)
قارن
[رِ] (ع ص) بندکننده چیزی را به چیزی. پیوسته کننده. (ناظم الاطباء). || رجل قارن؛ مردی که شمشیر و تیر هر دو داشته باشد. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || همدم. یار. (ناظم الاطباء). || آنکه حج و عمره کند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء).
قارن
(1) [رَ] (اِخ) شکل پهلوی کلمه کارن(2)است و آن نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند. (ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص103) (حاشیهء برهان چ معین). رجوع به قارن پهلو...
قارن
[رَ] (اِخ) نام سپهسالار اسپهبد خورشید. اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن که دهکدهء قارن آباد در پنج هزار به نام او است. (ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص168).
قارن
[رَ] (اِخ) نام کسی که به سرکردگی چهل هزار تن به سال 32 ه . ق. در خراسان خروج کرد. ابن اثیر گوید قارن گروه فراوانی از ناحیهء طیسین و مردم باذِغیس و هرات و قهستان در حدود چهل هزار تن فراهم آورده و حرکت کرد. قیس حاکم آن سامان...
قارن
[رَ] (اِخ) نام کسی که از طرف کسری حاکم اهواز بود، در زمان خلافت ابوبکر خالدبن ولید لشکری برای تصرف ایله که جزو قلمرو ایران بود و هرمز از طرف کسری بر آن حکومت داشت روانه کرد. جنگی عظیم اتفاق افتاد هرمز به دست خالد کشته شد، و فتح نصیب...
قارن
[رَ] (اِخ) ابن برزمهر. نام یکی از دلاوران ایران. (ولف ص619). به زمان بهرام گور :
بیاورد هم قارن برزمهر
دگر راد برزین آژنگ چهر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج7 ص2196).
بیاورد هم قارن برزمهر
دگر راد برزین آژنگ چهر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج7 ص2196).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن خورشیدبن ابوالقاسم، برادر خورشید (512 - 540 ه . ق.) که اسپهبد مامطیر بوده است. (ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص194).
قارن
[رَ] (اِخ)بن سرخاب بن شهریاربن دارا از خاندان اسپهبدان طبرستان متوفی به سال 466 ه . ق. (ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص181).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن سوخرا نخستین کس از فرمانروایان و حکام آل قارن وند بوده است که 37 سال در جبال طبرستان حکومت داشت. (از ترجمهء مازندران استرآباد ص179). آل قارن در جبال و طبرستان تقریباً 274 سال حکومت داشته و شروع آن از 50 سال پیش از هجرت بوده است(1).
(1)...
(1)...
قارن
[رَ] (اِخ) ابن شاه آرشاویر. پیرنیا آورده است شاه آرشاویر سه پسر و یک دختر داشت. دومین پسر او قارن بود و بزرگترین پسر او آرداشس که پس از پدر به تخت سلطنت ایران نشست. (ایران باستان ج3 ص2599 و 2560).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن شروین. وی پدر شهریار ششمین فرمانروا از سلسلهء کیوسیه آل باوند طبرستان بود. (از ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص180).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن شهریار، هشتمین از حکام و فرمانروایان دستهء کیوسیه آل باوند که در مازندران 30 سال فرمانروائی داشت. (ترجمهء مازندران و استرآباد ص180).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن قباد نام پسر قباد و برادر انوشیروان که پادشاهی طبرستان و آن حدود او را بود. (مجمل التواریخ و القصص ص36).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن کاوه. پسر کاوهء آهنگر که یکی از امرای عجم بود و در زمان فریدون به اهتمام او چین مفتوح شد. (مجمل التواریخ و القصص ص41 و حبیب السیر چ قدیم ایران جزو 2 از ج1 ص 65 و چ خیام ص182 و 185 و 188). قارن را...
قارن
[رَ] (اِخ) ابن گرشاسف. از امرای طبرستان است. وی به سال 521 ه . ق. از دژاروهین در برابر حملهء بادغاش که یکی از سرداران سلطان سنجر بود دفاع نمود. (ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص195).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن گشسب یکی از نجبای ایران (ولف ص619). معاصر یزدگرد بزه گر :
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.
(شاهنامه چ بروخیم ج7 ص2097 س 7).
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.
(شاهنامه چ بروخیم ج7 ص2097 س 7).
قارن
[رَ] (اِخ) ابن وندا هرمزد. یکی از حکام و فرمانروایان آل قارن وند است که 40 سال حکومت داشته است. (ترجمهء مازندران و استرآباد رابینو ص179). رجوع به قارن وند شود.
قارن
[رَ] (اِخ) (اسپهبد...)(1) مورخان نوشته اند مال و مکنت ابومسلم را استادسیس برگرفت و از وی به چنگ سپهبد قارن افتاد. (پاورقی مجمل التواریخ و القصص ص328). رجوع به خازم شود.
(1) - پادشاهان جبال مازندران دارای لقب اسپهبد بودند و سلطنت آنها در مازندران دیرزمانی شکوه و جلال بسیار داشت....
(1) - پادشاهان جبال مازندران دارای لقب اسپهبد بودند و سلطنت آنها در مازندران دیرزمانی شکوه و جلال بسیار داشت....
قارن
[رَ] (اِخ) کوه... نام کوهی است در مازندران. (حبیب السیر خیام ج2 ص417). و آن را به این ملاحظه که ملک الجبال لقب داشته کوه قارن میگفته اند. (آنندراج). ناحیتی است [ به دیلمان ] که مر او را ده هزار و چیزی ده است. (؟) و پادشای او را...
قارن
[رَ] (اِخ) کوه... نام کوهی است که در ناحیهء بختیاری چهارلنگ واقع و در یک فرسخی آن دریاچهء کوچکی به عرض و طول هزارگز است.