جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غول: (تعداد کل: 11)
غول
(اِ) شبگاه گوسپندان و چهارپایان بود چون خباک. (فرهنگ اسدی). شبانگاه گوسفندان. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). شبانگاه یا شبگاه گوسفندان و چهارپایان و گذریان بود. (فرهنگ اوبهی). جای گوسفندان و گاو و دیگر چارپایان که در صحرا سازند و آغال نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا)....
غول
(پسوند) (مزید مؤخر امکنه) در آخر اسامی امکنه آید چون: شرمغول، زاغول و فرغول.
غول
[غَ] (ع مص) هلاک کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب) کشتن کسی را. (آنندراج). || ناگاه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بناگاه گرفتن. هلاک کردن و ربودن بناگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن کسی را چنانکه نداند. غاله؛ اخذه من حیث لم...
غول
(ع اِ) هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج). هلکه. (اقرب الموارد). || بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد). || دیو بیابانی که از راه فریبد. (منتهی الارب) (آنندراج). سعلاه. ج، اَغوال، غیلان. (اقرب الموارد). کندو. (مقدمه الادب زمخشری) (مهذب الاسماء). جن و دیو که در صحرا و کوه باشند...
غول
(ترکی، اِ) در ترکی بمعنی دست و بازو و بال و جناح. امروزه بیشتر قول (به قاف) نویسند. صاحب غیاث اللغات گوید: فوجی را گویند که سردار در آن باشد.
غول
[غُوْ وَ] (ع ص) عیش غُوَّلٌ؛ زیست خوش. (منتهی الارب). عیش اَغوَل و غُوّل؛ یعنی زندگی خوش. (از تاج العروس)(1). فراخی زیست.
(1) - در اقرب الموارد غول به تخفیف آمده و ظاهراً غلط است.
(1) - در اقرب الموارد غول به تخفیف آمده و ظاهراً غلط است.
غول
(اِخ) نام زنی جادوگر. اسفندیار در خوان چهارم از هفت خوانی که از راه روئین دژ دید بکشته است :
ورا [ زن جادو را ] غول خوانند شاها بنام
بروز جوانی مشو پیش دام.فردوسی.
ورا [ زن جادو را ] غول خوانند شاها بنام
بروز جوانی مشو پیش دام.فردوسی.
غول
[غُ وَ] (اِخ) دهی است از دهستان سویرهء بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 44هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بندر معشور به گچساران قرار دارد. دشت و گرمسیر است. 60 تن سکنه دارد که به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه...
غول
[غَ] (اِخ) نام کوهی. (منتهی الارب). در شعر لبید که گوید :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد:...
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد:...
غول
(اِخ) نام ستاره ای است که آن را سرغول نیز گویند. (غیاث اللغات). صحیح آن حامل رأس الغول (برشاوش) است. رجوع به حامل رأس الغول شود.