جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه طبع: (تعداد کل: 7)
طبع
[طَ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده. ج، طباع. (منتهی الارب). خوی. (دستور اللغه ادیب نطنزی). طبیعت. (مهذب الاسماء). آخشیج. (فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی). سرشت. (مقدمه الادب زمخشری). خلقت. فطرت. طینت. خمیره. جبلت. نهاد. آب و گل. منش. (نصاب). گوهر. گهر. غریزه. آن چیزی که...
طبع
[طَ] (ع مص) مهر کردن بر نامه و جز آن. (منتهی الارب). مهر کردن. (ترجمان علامهء جرجانی ص 67). || نقش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || ساختن شمشیر. صاحب منتهی الارب در مورد این معنی عبارتی آورده بدین سیاق: طبع السیف من الطین، و کذا طبع الدرهم من الطین، و...
طبع
[طِ] (ع اِ) جای پست فروخوردن آب. || پری. چنانکه کیل و مشک و جوی و نهر. || زنگ. ریمناکی. ج، اطباع. || ریمناکی سخت از زنگ. || زشتی. عیب. (منتهی الارب).
طبع
[طِ] (اِخ) نام جوئی است و در شعر لبید آمده است. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 28).
طبع
[طَ بَ] (ع اِ) گناه. جناح. ذنب. بزه. || عیب. آک. آهو. هر قبیحه ای که باشد. نقیصه. || زنگ. (منتهی الارب). چرک. ریم. زنگار. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). || جوی خرد. ج، اطباع. (مهذب الاسماء).
طبع
[طَ بَ] (ع مص) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن. (منتهی الارب). زنگار گرفتن. شوخگن شدن. (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب). چرکین شدن. آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه: فلان یطبع؛ یعنی او را در مکارم امور نفاذی نیست؛ بلکه...