طبع
[طَ بَ] (ع مص) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن. (منتهی الارب). زنگار گرفتن. شوخگن شدن. (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب). چرکین شدن. آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه: فلان یطبع؛ یعنی او را در مکارم امور نفاذی نیست؛ بلکه در رذائل امور منهمک و مستغرق است، مانند: شمشیر زنگ آلوده. (منتهی الارب). || کاهل شدن. (تاج المصادر).