طبع
[طَ] (ع مص) مهر کردن بر نامه و جز آن. (منتهی الارب). مهر کردن. (ترجمان علامهء جرجانی ص 67). || نقش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || ساختن شمشیر. صاحب منتهی الارب در مورد این معنی عبارتی آورده بدین سیاق: طبع السیف من الطین، و کذا طبع الدرهم من الطین، و طبع الجره من الطین. دراداه الفضلا گوید: الطبع؛ مهر کردن. درم زدن. شمشیر زدن. مؤلف قطر المحیط آورده: طبع السیف؛ عمله و صباغه و الدرهم نقشه و سکه و الجره من الطین عملها. بنابراین لفظ طبع در معنی مصدری، بمعانی، ساختنِ شمشیر و سکه زدن و ساختن مطلق نیز آمده مشروط بر آنکه قرینه (یا مفعول آن) ذکر شود. طبع، شمشیر بزدن. (زوزنی). سبوی کردن؛ طبع الجره من الطین. (تاج المصادر بیهقی). || طبع الدلو؛ پر ساختن دلو. || طبع قفاه؛ از دست زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). || طبع الله علی قلبه؛ پرده انداخت بر دل وی. مهر کرد بر وی. رین. ختم. در کلیات ابوالبقاء آمده: قال بعضهم الطبع و الختم و الاکنه و الاقفال، الفاظ مترادفه بمعنی واحد. || سرشته شدن بر چیزی. طبع علی الشی ء. بصیغهء مجهول. || زشت و ریمناک گردیدن. طبع فلان، بصیغهء مجهول. (منتهی الارب) (آنندراج). || در تداول عوام، چاپ کردن. رجوع به طبع کردن شود.