جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سد: (تعداد کل: 9)
سد
[سَدد] (ع مص) راست و استوار گردیدن (منتهی الارب) (آنندراج) استوار شدن (غیاث اللغات (||) مص) استوار کردن رخنه را و اصلاح آن نمودن (منتهی الارب) (آنندراج) بند کردن (غیاث ||) بازداشتن || برآوردن (منتهی الارب) (آنندراج ||) قطع کردن سخن بر کسی (منتهی الارب).
سد
[سَ] (از ع، اِ) مخفف سَدّ است (ناظم الاطباء) : این جهان محدود و آن خود بی حد است نقش و صورت پیش آن معنی سد است مولوی رجوع به سَدّ (اِ) شود.
سد
[سَ دد / سَ] (از ع، اِ) حائل و مانع میان دو چیز (غیاث اللغات) بند (ترجمان جرجانی بترتیب عادل بن علی) حائل یا عام است و در آینده میان دو چیز (آنندراج) در آینده میان دو چیز (منتهی الارب) : ترا سدّ روئین کفر از زر است نه روئین...
سد
[سَ دد/سَ] (از ع، اِ) بند بستهء هر چیز حایل میان دو چیز (مهذب الاسماء) بنایی که در جلو آب کنند هر چیز که جلو آب گذارند تا مانع جریان شود بازداشت و مانع حایل و حاجز و فاصل حد و بند بندروغ (ناظم الاطباء) : هم ز پیش آب...
سد
[سَ] (عدد، ص، اِ) صد عدد یکصد عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژیرودکی فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر فتاده سدهزاران کلج بر کلجشاکر بخاری به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت بسد...
سد
[سُدد] (ع اِ) ابر سیاه (منتهی الارب) (آنندراج) ج، سدود آن ابر که آفاق بپوشاند (مهذب الاسماء ||) وادی سنگناک که آب در وی ایستد (آنندراج) (منتهی الارب) ج، سِدَده || سایه || آب باران است در کوهچه برای غطفان || رودبار || ملخ بسیار که هوا را بسته باشد...
سد
[سُدد] (اِخ) اصطخری گوید: قریهء بزرگی است در دوفرسخی ری دوازده هزار باغ معروف دارد و همچنین هر روز در این قریه یکصد و بیست گوسپند و دوازده گاو نر و ماده ذبح کنند (معجم البلدان).
سد
[سُدد] (اِخ) قلعه ای است به یمن (منتهی الارب) (آنندراج) قلعه ای است به یمن از اعمال عبد علی بن عواض (معجم البلدان).
سد
[سُدد] (اِخ) کوهی است غطفان را (معجم البلدان).