سد
[سَ] (عدد، ص، اِ) صد عدد یکصد عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژیرودکی فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر فتاده سدهزاران کلج بر کلجشاکر بخاری به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت بسد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت عمارهء مروزی همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست همچو آگنده به سد رنگ نگارین سیرنگ فرخی || کنایت از عدد بسیار، بی شمار - سدمرده حلاج بودن؛ کنایه از: از عهدهء همه کس برآمدن رجوع به صد شود.