جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دلق: (تعداد کل: 6)
دلق
[دَ] (ع مص) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن (از منتهی الارب) برآوردن (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد ||) خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند (از اقرب الموارد) دُلوق رجوع به دلوق شود || بیرون آوردن شتر شقشقهء خود را ||...
دلق
[دَ لِ] (ع ص) سیف دلق؛ شمشیر که به آسانی برآید از نیام (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) دالق رجوع به دالق شود|| تیززبان (غیاث).
دلق
[دُ لُ] (ع ص، اِ) جِ دَلوق (منتهی الارب) (اقرب الموارد) رجوع به دلوق شود.
دلق
[دَ لَ] (معرب، اِ) معرب دلهء فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) گربهء صحرایی که از پوست آن پوستین سازند (از غیاث) حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامند...
دلق
[دَ] (ص) فرومایه و ناکس (غیاث) بد و پست و حقیر و بی قدر (ناظم الاطباء) بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد (ذیل برهان) مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامهء دلق گویند (|| اِ) لباس کهنه...
دلق
[دَ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق.