جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دره: (تعداد کل: 20)
دره
را یک بار شیر بسیار دادن پستان (ناظم الاطباء) رجوع به دَرّ شود « دَرّ » [دَرْ رَ] (ع اِ) اسم المره است مصدر.
دره
[دِرْ رَ] (ع اِ) آلت زدن (منتهی الارب ) تازیانه که بدان زنند (از اقرب الموارد) آنچه بزنند بدان (دهار) دره و رجوع به دره شود || شیر (منتهی الارب ) لبن (اقرب الموارد ||) خون (منتهی الارب ) دم (اقرب الموارد (||) اِ مص) بسیاری شیر و روانی آن...
دره
[دُرْ رَ] (ع اِ) مروارید بزرگ (منتهی الارب ) مروارید (دهار) واحد دُرّ (از اقرب الموارد) بیرونی در الجماهر (ص 127 ) در بیان باشد و در حاشیهء این « دره » است که بزرگترین آن است و معرب آن « دهرم مروارید » اقسام مروارید گوید: از اقسام مروارید...
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) از زنان محدث بود که از ارموی و ابوالقاسم بن حاسب اجازهء حدیث داشت وی به سال 607 ه ق درگذشت (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواه الحدیث ابن نقطه).
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) نام دختر ابی سلمه وام سلمه (ام المؤمنین) که از زنان فاضل عصر خود بود و نزد عالمان اخبار و حدیث شهرتی داشت (از اعلام النساء از الاستیعاب).
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) دختر ابی لهب بن عبدالمطلب از زنان شاعر و محدث بود که از پیامبر (ص) و عایشه نقل حدیث کرده است (از اعلام النساء از الاصابه و استیعاب و سیرالنبلاء).
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) دختر عثمان حلاوی از زنان محدث بود که به سال 604 ه ق درگذشت (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواه الحدیث ابن نقطه).
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) دختر علی بن باخمشی از زنان محدث بود که از خدیجه بنت محمد بن عبدالله شاهجانی (خدیجه به سال 460 ه ق درگذشته است) نقل حدیث کرده است (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواه الحدیث ابن نقطه).
دره
[دُرْ رَ] (اِخ) دختر محمد بن احمد از زنان محدث و صوفی بود که ابوعبدالله بن عبدالواحدبن دقاق از او نقل کرده است (از اعلام النساء).
دره
[دَرْهْ] (ع مص) ناگاه درآمدن و برآمدن و نمایان شدن (از منتهی الارب || ) دفع نمودن از کسی و راندن (از منتهی الارب ) دفع کردن از کسی (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
دره
[دَ رَ / رِ / دَرْ رَ / رِ] (اِ)( 1) گشادگی میان دو کوه (برهان) گشادگی میان کوه را به شکنبه تشبیه نمودند و دره گفتند (جهانگیری) گشادگی میان کوهها بخصوص در آنجایی که رود روان می گردد وادی و گشادگی میان تپه ها، که مخصوص به روان گشتن...
دره
[دِرْ رَ / رِ]( 1) (اِ) دِرَّه تازیانه پوستی چند باشد باریک که برهم بدوزند یا برهم ببافند و گناهکاران را بدان تنبیه سازند و گاه باشد که دهل و نقاره را بدان نوازند (برهان) (جهانگیری) چرمی که محتسب بدان حد زند (غیاث) گویا معرب تُرنا باشد، درهء عمر، ترنائی...
دره
[دُرْ رَ] (ع اِ) دره مروارید بزرگ (غیاث ||) یک مروارید مرواریدی درشت و از جنسی خوب ج، دُرّات و دُرَر : ای صاحبی که کف جود تو روز بزم خورشید دره ذره و ابرگهر نم استسوزنی || ثمرهء علیق (یادداشت مرحوم دهخدا).
دره
[دُرْ رَ] (اِ) دلیل و برهان (برهان).
دره
[دَرْ رَ] (اِخ) نام ولایتی است از ملک بدخشان که مردم آنجا به خوش صورتی مشهورند و انار خوب در آنجا می شود (برهان).
دره
[دَرْ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری کاشان، با 250 تن ( سکنه آب آن از قنات و راه آن مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3.
دره
[دَرْ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری شیراز و 25 هزارگزی راه شوسهء کازرون به شیراز، با 105 تن سکنه آب آن از رودخانهء قره آغاج و راه آن فرعی است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ( ج 5.
دره
[دَرْ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 26 هزارگزی شمال الیگودرز و 17 هزارگزی ( خاور راه شوسهء شاه زند آب آن از قنات و راه آن مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6.
دره
( [دَرْرَ] (اِخ) دهی است از دهستان ایوه بخش ایذه شهرستان اهواز واقع در 60 هزارگزی باختر ایذه (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6.
دره
[دَرْرَ] (اِخ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد واقع در 20 هزارگزی جنوب مهریز و 17 هزارگزی راه یزد، با ( 694 تن سکنه آب آن از چشمه و قنات و راه آن فرعی است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10.