جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خیر: (تعداد کل: 10)
خیر
[خَ / خی] (ع مص) تفضیل دادن کسی را بر کسی دیگر (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) منه: خار الرجل عنی؛ خیره خِیراً، خَیراً، خِیَر خَیرَه || برگزیدن چیزی را؛ منه: خار الشی ء || نیکو شدن و صاحب خیر گردیدن منه: خار الرجل خیراً ||نیکویی...
خیر
[خَ] (ع اِ) نیکوئی (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) خوبی مقابل شر : ز دلها مردمان را خیر باشدفرخی یار تو خیر و خرمی چون پارسای فاطمی جفت تو جود و مردی چون جفت حاتم ماویه منوچهری فعالش مایهء خیر و جمالش آیت خوبی جلالش نزهت...
خیر
(اِ) خیری گل همیشه بهار که خیری نیز گویند (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله برگش بکردار خیرفردوسی (|| ص) مردم بی حیا مردم بی شرم رند دلیر (ناظم الاطباء) خیره : ای بخوبی بر بتان کابل و کشمیر میر ماندم...
خیر
(ع اِ) کرم بزرگواری نجابت || اصل شکل هیئت (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خیر
[خِ یَ] (ع مص) تفضیل دادن کسی را بر دیگری منه: خار الرجل علی غیره خیره، خیراً و خیره خیره || برگزیدن چیزی منه: خار الشی ء خیراً و خیره خیره || نیکو و گزیده و صاحب خیر گردیدن منه: خار الرجل خیراً || خیر و نیکویی دادن خدا منه:...
خیر
[خَیْ یِ] (ع ص) مرد نیکوکار و دیندار و بسیارخیر (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ج، خاره || مشکور در اصطلاح درایه.
خیر
[] (اِخ) شهرکی است خرد [ به حدود ماوراءالنهر ] باباره و از گرگانج است (حدود العالم).
خیر
[] (اِخ) شهرکی است [ بدکان ] آبادان و بانعمت (حدود العالم).
خیر
[] (اِخ) شهرکی است به ناحیت پارس آبادان و با کشت و برز بسیار از پسا (حدود العالم) نام ناحیهء شمالی اصطهبانات است که میانه شمال و مغرب اصطهبانات در او افتاده است (از فارسنامهء ناصری) نام یکی از دهستانهای بخش اصطهبانات شهرستان فساست بحدود و مشخصات زیر شمال: دریاچهء...
خیر
[خَ] (اِخ) ابن عبدالله رجوع به ابوالحسن النساج شود.