جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حبل: (تعداد کل: 11)
حبل
[حَ] (ع اِ) رسن. (دهار) (معجم البلدان). طناب. ریسمان. آنچه به آن بندند. بند :
چو کشتیی که حبل او ز دم او
شراع او سرون او قفای او.منوچهری.
آل رسول خدای حبل خدایست
گرش بگیری ز چاه جهل برآئی.
ناصرخسرو.
حبل ایزد حیدر است او را بگیر
وز فلان و بوفلان بگسل حبال.ناصرخسرو.
گه حبل بگردن بر،...
چو کشتیی که حبل او ز دم او
شراع او سرون او قفای او.منوچهری.
آل رسول خدای حبل خدایست
گرش بگیری ز چاه جهل برآئی.
ناصرخسرو.
حبل ایزد حیدر است او را بگیر
وز فلان و بوفلان بگسل حبال.ناصرخسرو.
گه حبل بگردن بر،...
حبل
[حَ] (ع مص) بار گرفتن. آبستن شدن. (دهار) (زوزنی). باروری. حمل. آبستنی. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ج 2 تذکرهء ضریر انطاکی از صص 145 - 149 شود. || گرفتن شکار را به دام. دام فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دام گرفتن. (دهار). || گستردن دام برای صید. || به...
حبل
[حَ بَ] (ع اِ) درخت انگور. حَبل. || امتلاء. || خشم. || اندوه. (منتهی الارب). || بار شکم. ج، احبال. و فی الحدیث: نهی عن بیع حبل الحبله؛ یعنی از بیع چیزی که در شکم ناقه است یا از بیع انگور بر درخت پیش از رسیدن یا از بیع بچه...
حبل
[حَ بَ] (ع مص) حبل از خمر؛ پر گشتن از شراب. || حبل مرأه؛ آبستن گشتن زن.
حبل
[حُ] (ع اِ) جِ حُبْلَه.
حبل
[حِ] (ع اِ) سختی. || بلا. ج، حبول. || دانشمند. زیرک. داهیه ای از رجال. (منتهی الارب). ج، حبول. (اقرب الموارد). || القائم علی المال الرفیق بسیاسته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
حبل
[حُ بَ] (ع اِ) جِ حُبلَه مانند برقه و برق. میوهء درخت عضا باشد. و در حدیث سعد آمده: اتینا النبی(ص) مالنا طعام الاّ حبله و ورق السمر. || جِ حبله. آذینی که در قلاده کنند. شاعر گوید: و قلائد من حبله و سلوس. || و ممکن است از حابل،...
حبل
[حَ] (اِخ) (...عرفه) موضعی به عرفات است. ابوذویب هذلی دربارهء آن گفته :
فروحها عند المجاز عشیه
تبادر اولی السابقات الی الحبل.
و حسین بن مطیر اسدی گوید :
خلیلی من عمر و قفا و تعرفا
لسهمه داراً بین لینه فالحبل
تحمل منها اهلها حین اجدبت
و کانوا بها فی غیر جدب و لامحل
و قد کان فی...
فروحها عند المجاز عشیه
تبادر اولی السابقات الی الحبل.
و حسین بن مطیر اسدی گوید :
خلیلی من عمر و قفا و تعرفا
لسهمه داراً بین لینه فالحبل
تحمل منها اهلها حین اجدبت
و کانوا بها فی غیر جدب و لامحل
و قد کان فی...
حبل
[حَ] (اِخ) موضعی است در کنار شاطی فیض به بصره. (معجم البلدان). موضعی است به بصره، به رأس میدان زیاد شهرت دارد. و بعضی گفته اند حبل و رأس میدان زیاد دو موضعند. (تاج العروس).
حبل
[حُ بَ] (اِخ) موضعی به یمامه است. در حدیث سراج بن مجاعه بن مراره بن سلمی از پدر از جد وی آمده که: نزد پیغمبر شدم او غوره و غرابه و حبل را به تیول به من داد. و میان حبل و حجر پنج فرسنگ راه است. لبید در وصف...
حبل
[] (اِخ) شهرکی است [ به عراق ]کم آبادانی و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). || نقطه ای در اطراف طهیثا و نزدیک جنبلاء و واسط که به سال 265 ه . ق. به دست زنگیان افتاده است. (از ابن اثیر ج7 ص128).