جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه براه: (تعداد کل: 6)
براه
[بَ] (ع اِ) مبراه. کارد کمان تراش. (منتهی الارب). و در اقرب الموارد بَرّاءَه به این معنی آمده است. رجوع به اقرب الموارد و منتهی الارب شود.
براه
[بِ] (ع اِ) جِ ابراهیم. اباره و اباریه و ابارهه و براهم و براهیم و براهمه و براه جمع ابراهیم است. (منتهی الارب).
براه
[بُ] (نف) قطع کننده. قاطع. برّنده. برّا. و این کلمه در «ناخن براه» جزو دوم است از کلمهء مرکب و در بیت ذیل مستقل بکار رفته است :
بپوشی همان پوستین سیاه
یکی کارد بستان تو با خود براه(1).
(یادداشت بخط مؤلف از فردوسی چ بروخیم ج9 ص2822).
و نیز ممکن است براه صورتی...
بپوشی همان پوستین سیاه
یکی کارد بستان تو با خود براه(1).
(یادداشت بخط مؤلف از فردوسی چ بروخیم ج9 ص2822).
و نیز ممکن است براه صورتی...
براه
[بُ] (ص) با زیب و نیکویی. (صحاح الفرس). زیب و نیکویی بود بمردم و غیره. (لغت نامهء اوبهی). مناسب. نیکو. (فرهنگ لغات شاهنامه) :
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.بوالمثل.
کار زرگر بزر شود به براه
زر بزرگر سپار و کار بخواه.
عنصری (از حافظ اوبهی).
لاجرم کرد...
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.بوالمثل.
کار زرگر بزر شود به براه
زر بزرگر سپار و کار بخواه.
عنصری (از حافظ اوبهی).
لاجرم کرد...
براه
[بَ] (اِ) مگس یا کرم شب تاب. (ترجمهء محاسن اصفهان). کرمکی است مانند خنفسا جرمی کوچکتر از مگسی که در شب تاریک رود مانند چراغی روشن از پشت او افروخته می گردد و رنگ او بروز برنگ طاوس می ماند و بلغت پارسی این جانورک را براه می خوانند. (ترجمهء...