براه
[بُ] (ص) با زیب و نیکویی. (صحاح الفرس). زیب و نیکویی بود بمردم و غیره. (لغت نامهء اوبهی). مناسب. نیکو. (فرهنگ لغات شاهنامه) :
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.بوالمثل.
کار زرگر بزر شود به براه
زر بزرگر سپار و کار بخواه.
عنصری (از حافظ اوبهی).
لاجرم کرد عروسی ز مدیحت جلوه
که به از حور بهشت است گه فر و براه.
سنایی.
و رجوع به بَراه شود.
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.بوالمثل.
کار زرگر بزر شود به براه
زر بزرگر سپار و کار بخواه.
عنصری (از حافظ اوبهی).
لاجرم کرد عروسی ز مدیحت جلوه
که به از حور بهشت است گه فر و براه.
سنایی.
و رجوع به بَراه شود.