جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بایزید: (تعداد کل: 17)
بایزید
[یَ] (اِخ) طیفوربن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین. جدش مجوس بوده است و به دست امام علی بن موسی الرضا مسلمانی گزیده و او را بایزید اکبر گویند. وفات او بسال 261 یا 262 ه . ق. بوده است. و رجوع به ابویزید...
بایزید
[یَ] (اِخ) (... الاصغر) طیفور پسر عیسی پسر آدم پسر عیسی بن علی بسطامی است، و این همه تصادف جای عجب است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابویزید و روضات الجنات چ طهران ص338 شود.
بایزید
[یَ] (اِخ) ایلدرم(1). چارمین از سلاطین عثمانی که بعد از مرادخان اول به سلطنت نشست. او در 1347 م. بدنیا آمد و در 792 ه . ق. (1389م.) بجای پدرش سلطان مرادخان به تخت نشست. بایزید در 1396م. نیکوپولیس را تصرف کرد. او با دشمن قوی شرقی خود یعنی تیمور...
بایزید
[یَ] (اِخ) (سلطان... دوم) پسر سلطان محمد دوم متولد 1447 م. که از 1481م. / 886 ه . ق. تا 1512 م. / 918 ه . ق. در عثمانی حکومت داشت و معاصر شاه اسماعیل اول بود. او ممالیک مصر را زیر نفوذ داشت و در اروپا ملداوی را بچنگ...
بایزید
[یَ] (اِخ) پسر سلطان احمد اول و برادر سلطان مراد چهارم که بدستور برادر بقتل رسید و راسین شاعر معروف تراژدی خود بنام باژازت را در مرگ او ساخته است.
بایزید
[یَ] (اِخ) (سلطان...) نام پسر کوچک سلطان سلیمان خان قانونی و برادر سلطان سلیم. او با برادر خود رقابت داشت و چون در 966 ه . ق. از حکومت کوتاهیه معزول شد، با سپاهی به جنگ برادر رفت. سلطان سلیمان از طغیان فرزند برآشفت و سپاهی بدفع او روانه کرد....
بایزید
[یَ] (اِخ) شیخ خلیفه الرومی. از مشایخ عصر سلطان بایزیدخان ثانی. یکی از شراح فصوص الحکم محیی الدین عربی است. او راست: تفسیر فاتحه و طور سینا. وسجنجل الارواح و نقوش الالواح. بعد از سال 900 ه . ق. درگذشته است. (یادداشت مؤلف).
بایزید
[یَ] (اِخ) (سلطان...) بایزید پسر محمد مظفر میبدی. او از طرف یحیی بن مظفر حاکم بلوک نظنز بود و بعد از غلبهء شاه زین العابدین به کرمان آمد. چون به شهر بابک رسید بنای غارت گذاشت. سلطان احمد به برادرش دستور خروج او را داد، او وقعی به حکم برادر...
بایزید
[یَ] (اِخ) ابن عبدالغفار قونوی، او راست: مدرج الفوائد لما الحق به من الزوائد. او در عصر سلطان محمد عثمانی میزیست.
بایزید
[یَ] (اِخ) چهارمین از آل جلایر که در سال 784 و 785 ه . ق. در کردستان حکومت داشته است. در 784 قسمتی از کردستان ایران و عراق عجم را بتصرف آورد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 198). او پسر سوم سلطان اویس جلایر و برادر سلطان اویس...
بایزید
[یَ] (اِخ) (خواجه...) از مشاهیر حروفیه است. و رجوع به فهرست از سعدی تا جامی شود
بایزید
[یَ] (اِخ) پروانچی. از امرای زمان سلطان الغ بیگ که از جانب او در هرات حکومت داشت و با میرزا یارعلی ترکمان نبردهائی نمود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج3 ص592 و ج4 ص29 شود.
بایزید
[یَ] (اِخ) انصاری. از صوفیهء زمان اکبرشاه در افغانستان که ملقب به پیر روشن بود. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج2 ص1235 شود.
بایزید
[یَ] (اِخ) نام پسر اولجایتو سلطان از سلسلهء ایلخانان مغول است. سلطان اولجایتو چهار پسر داشت: بسطام، بایزید، ابوسعید، طیفور. بایزید هشت ساله برحمت خدا رفت. (از تاریخ عصر حافظ ج1 ص27). و رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص70 و 71 شود.
بایزید
[یَ] (اِخ) یله. نام جد مولانا کوکبی است. (از مجالس النفائس ص111).
بایزید
[یَ] (اِخ) قریه ای در خرهء بهار خال در قاینات. (یادداشت مؤلف).
بایزید
[یَ] (اِخ) نام ناحیه و ولایتی در ترکیه، نزدیک مرز قفقازیه و ایران و وان، و سرچشمه های فرات در آن است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج2 ص1234 شود.