جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اصم: (تعداد کل: 15)
اصم
[اَ صَم م] (ع ص، اِ) کر. (ترجمان علامهء جرجانی ص65) (مؤید الفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است. (از معجم البلدان). کر را گویند. (سمعانی). کر و ناشنوا. (غیاث) (آنندراج). کر و سخن ناشنو. ج، صُمّ، صُمّان. (منتهی الارب). کلیاوه. (ناظم الاطباء). ذوالصمم، و صمم بمعنی انسداد گوش...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) ابن ابی ربیعه. از شجعان قبیلهء بنی شیبان عرب بود که بخاطر خونخواهی یک تن صد تن، از قبیلهء تمیم را بکشت و در مفاخره ای که میان یکی از افراد قبیلهء بنی شیبان با یکی از افراد قبیلهء بنی عامر در حضور معاویه آغاز شد،...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) ابوبکر عبدالرحمن... رجوع به اصم عبدالرحمن بن کیسان و ابوبکر شود.
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) (متوفی 931 ه . ق. / 1526 م.) احمدبن محمد بانی مصری شافعی، معروف به اصم (شهاب الدین). از مفسران بود. او راست: تفسیر سورهء یس تا آخر قرآن. (ط) ابن العماد: شذرات الذهب 8:183، البغدادی: ایضاح المکنون 1: 303. (از اعلام زرکلی).
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) احمدبن محمود اصم لارندی کرمانی فقیه حنفی. متوفی بسال 917 ه . ق. در لارند میزیست. او راست: تفسیر القرآن تا سورهء المجادله در 12 جلد. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 145).
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) ارسلان خان، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور اصم شود.
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) (حاتم...) حاتم اصم نام بزرگی است. (از منتخب) (غیاث) (آنندراج). مردیست از اولیای کبار. (ناظم الاطباء) :
گروهی بر آنند از اهل سخُن
که حاتم اصم بود باور مکن...
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش...
بحبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و عیبت شنو.
سعدی...
گروهی بر آنند از اهل سخُن
که حاتم اصم بود باور مکن...
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش...
بحبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و عیبت شنو.
سعدی...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) حکیم بن مالک بن جناب نمیری. معاصر ولیدبن عبدالملک بود و چون بیمار شد ولید پزشکان نزد وی فرستاد و او این اشعار بسرود:
جاء الاطباء من حمص کأنهم
من اجل ان لایداوونی مجانین
قال الاطباء: مایشفی، فقلت لهم
دخان رِمث من التسریر یشفینی
مما یجرّ الی عُمران حاطبه
من الجنینه جز...
جاء الاطباء من حمص کأنهم
من اجل ان لایداوونی مجانین
قال الاطباء: مایشفی، فقلت لهم
دخان رِمث من التسریر یشفینی
مما یجرّ الی عُمران حاطبه
من الجنینه جز...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) شمس الدین اصم درگزینی. از وزرای دولت سلجوقی بود. رجوع به تجارب السلف ص182 شود.
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) عبدالرحمان بن کیسان ابوبکر اصم معتزلی. صاحب مقالات در اصول بود و از فصیح ترین و فقیه ترین مردم عصر خود بشمار میرفت. او را تفسیر عجیبی است. وی از طبقهء علاف و اقدم از وی بود. (از لسان المیزان ج 3 ص427). ثعلبی نیز از...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) عتاب بن حکیم بن مالک بن جناب نمیری اصم. فرزند حکیم بن مالک اصم بود و این رجز را دربارهء اسب پدر خود بنام «حزمه» سرود:
ان انت قد جد الرهان بالقوم
لیس علیک الیوم فی جَری لوم
ان انت جلیت الوجوه ذا الیوم.
(از بلوغ الارب ج 2 ص...
ان انت قد جد الرهان بالقوم
لیس علیک الیوم فی جَری لوم
ان انت جلیت الوجوه ذا الیوم.
(از بلوغ الارب ج 2 ص...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) عمروبن قیس اصم صاحب رؤس بنی تمیم. وی یکی از ده تن کسانی بود که جزو مفاخر قبیلهء بنی شیبان بشمار میرفتند و هنگامی که یکی از افراد قبیلهء بنی شیبان با یکی از افراد قبیلهء بنی عامربن صعصعه بر درگاه معاویه به مفاخرهء بزرگان قبایل...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) (33 - 119 ه . ق.) محمد بن سیرین، مکنی به ابوبکر و معروف به اصم. از افاضل تابعان بود. هنگامی مغیره بن شعبه ثقفی بفرمان عمر رهسپار بصره گردید و به فرمانروایی آن ناحیت برگزیده شد. پس از آنکه شهر میسان را گشود سیرین را...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) یوسف بن محمد صغراتی کردی فقیه شافعی، مشهور به اصم. در حدود سال 1002 ه . ق. درگذشت. او راست: حاشیه بر حاشیهء عصام جامی. حاشیه بر حاشیهء الغزی از قول احمد. حاشیه بر شرح انموذج. حاشیه بر شرح شمسیه از قره داود. المسائل و الدلائل...
اصم
[اَ صَم م] (اِخ) نام دو جایگاه است، یکی بنام اصم الجلحاء و دیگری بنام اصم السمره واقع در دیار بنی عامربن صعصعه و آنگاه دیار بنی کلاب بویژه. و آنها را اصمان گویند. (از نصر) (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع).